| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
((چیزی بیشتر از زنده ماندن انجام بده-زندگی کن.
چیزی بیشتر از لمس کردن انجام بده-احساس کن.
چیزی بیشتر از دیدن انجام بده-نگاه کن.
چیزی بیشتر از خواندن انجام بده-غرق شو.
چیزی بیشتر از شنیدن انجام بده-گوش کن.
چیزی بیشتر از گوش دادن انجام بده-درک کن))
جان اچ.رودز
چه چیزی یک شخص را موفق می سازد؟ما چگونه موفقیت را می شناسیم؟
برای عده ای از مردم موفقیت به معنای دستیابی به ثروت است.برای دیگران می تواند شهرت،سلامتی،خانواده ی خوب،خوش بختی،کامیابی ویا آرامش خیال باشد.واقعیت این است که موفقیت یک پدیده ی ذهنی است وبرای افراد مختلف می تواند معانی متفاوتی داشته باشد.
موفقیت به واقعیت درآوردن تدریجی یک هدف ارزشمند است.(ارل نیگتینگل)
اجازه دهید با دقت بیشتر به این تعریف نگاه کنیم.
((تدریجی))به این معنا است که موفقیت مثل یک سفر است نه مقصد،اما هیچ وقت به آن نمی رسیم.پس از این که به اهداف مان رسیدیم به هدف بعدی،بعدی و بعدی می رویم.
((به واقعیت درآوردن))به این معنی است که آن یک تجربه است.نیروهای بیرونی نمی توانند به ما احساس برنده بودن را بدهند.ماموفقیت را در درون مان حس می کنیم و درواقع آن درونی است نه بیرونی.
((ارزشمند))بودن اشاره به نظام ارزشی ما دارد.ما چه راهی را در پیش می گیریم؟مثبت یا منفی؟ارزشمندی کیفیت سفر را تعیین می کند.یعنی این که چه چیزی مقصود و مطلوب ما است.موفقیت بدون رضایت خاطر ممکن نیست.
چرا((هدف ها))مهم هستند؟به خاطر آن که آن ها به ما جهت می دهند.
موفقیت این نیست که به وسیله ی دیگران پذیرفته شده باشیم،زیرا برخی از افراد هستند که ما نمی خواهیم مورد تایید آن ها قرار بگیریم و ترجیح می دهیم که شخصیت های احمق ما را انتقاد کنند تااین که از ما قدردانی نمایند.
من موفقیت را به عنوان تجلی خوش اقبالی تعریف می کنم که حاصل زندگی آرزوها،نومیدی ها و زحماتی است که به دنبال هم می آیند.
موفقیت و شکست دوشادوش هم حرکت می کنند.موفقیت خواهان آن چیزی است که شما می خواهید و خوش بختی خواهان آن چیزی است که شما کسب می کنید!
بقای صرف،موفقیت نیست بلکه موفقیت چیزی فراتر از آن است!
◀️1. دید بلند مدت داشته باشید
هميشه ابتدا افق های بلندمدت را در ذهن داشته باشيد و بعد دست به اقدامهاي كوتاه مدت بزنيد.نوسان جزئی در بورس است و یک روز صف خرید یا صف فروش شرکتی شما را ورشکست یا ثروتمند تر نمی سازد،سعی کنید همیشه با دید بلند مدت سهمی را بخرید تا صف فروش سهم شما را هیجان زده نکند سهام های زیادی هستند که در مدت رشد خود روز هایی هم صف فروش داشته اند.
دو راه که به شما دید بلند مدت می دهد:
تحلیل تکنیکال و مبحث امواج الیوت
در بحث دید بلند مدت دانستن تئورری امواج الیوت و دانستن نحوه استفاده از آن به عنوان نقشه راه موضوع بسیار مهمی است که به تحلیلگران تکنیکال کمک می کند بدانند در کجای مسیر قرار دارند و بالا و پایین های مقطعی نگرانی برای آنها ایجاد نمی کند
تحلیل بنیادی
تحلیل بنیادی و دانستن چشم انداز یک سهم و صنعت آن سهم باعث می شود بسیاری از تحلیلگران درگیر بازی های مقطعی و هیجانات نوسان ها نشوند، به گونه ای که وارد صف خرید سهمی که آینده خوبی ندارد نمی شوند و در صف فروش سهمی که آینده خوبی دارد قرار نمی گیرند.
در مجموع ترکیب هر دو علم کمک بسیار بزرگی به سرمایه گذار در بازیچه قرار نگرفتن در صف های خرید و فروش می کند.
2. حرف دیگران را در مورد صف تحلیل کنیم
از آنجايي كه در اکثر مواقع هركس منافع خودش برایش اولویت دارد اگر فردی سهمی را داشته باشد و آن سهم صف خرید و یا فروش شود بسته به منافع خود برای آن سهم تبلیغات مثبت و منفی می کند. شما همه چيز را بشنويد و بررسی کنید،ولی با تصميم شخصي و به دور از هیجان اقدام کنید.
در اين حالت اگر اشتباه هم كنيد، برنده ايد و كسي بازنده نيست زیرا تصمیمات اشتباه باعث ایجاد تجربه در شما می شود و این ضرر را در جایی دیگر جبران خواهید کرد. در نتیجه با کارهای فوق،ديگر با حرف و اقدام كسي عمل نكرده ايم بلكه آنها را به عنوان یک کمک و یک راهنمایی شنیده ایم و هر كدام را از جهت هاي مختلف سبک و سنگین می کنیم و به دور از هیجان و با تحلیل خودمان بهترین انتخاب را انجام می دهیم.
امیدها شبیه هم نیستند
دست یکی به آسمان چنگ می زند
دست یکی به انسان
دستهای انسان ها شبیه هم نیستند
یکی خاک را به باد می دهد
یکی عمر را
انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگانی می کند
یکی تحمل
روزی و روزگاری دو دانه، در زمین سفت و پر از سنگ، گرفتار شدند.
دانه اول بسیار مضطرب و نگران بود و با خود می گفت:
__من میدونم...با این سنگهایی که رومون افتاده...تو این زمین سفت بی آب و غذا...رشد کردن برامون میشه یه رویا که همینجا با ما دفع میشه...اه... لعنت به این بدبختی ...اصلا اگه با این شرایط دوام هم بیاریم پرنده ها رو چکار کنیم؟...حتما پیدامون می کنن و لقمه اون روزشون میشیم!
دانه اول مدام غر می زد و به سرنوشتی که گرفتار شده بود لعنت می فرستاد. اما دانه دوم در فکر بود و چیزی نمی گفت.
دانه اول از سکوتی که دانه دوم در آن لحظه داشت خوشش نیامد بود. بنابراین گفت:
__آهای?! چرا چیزی نمی گی ?! شوکه شدی ?! می دونم رفیق خیلی سخته... کاملا درکت می کنم.
دانه دوم اخم کرد و بعد با عصبانیت گفت:
__لطفا ساکت باش دارم فکر میکنم... دنبال یه راهیم برای خلاصی
دانه اول که از حرف او تعجب کرده بود. گفت:
__چه راهی ?! هیچ راهی وجود نداره... ما در اینجا نابود می شیم. سرنوشت ما اینه!
دانه دوم نیشخند زد و گفت :
__سرنوشت?!
دانه اول در آن لحظه ژست متفکرانه به خود گرفت و گفت :
__ آره ... سرنوشت ما نابودیه... ما زیر این سنگها دفع میشیم.
دانه دوم لبخندی زد و گفت:
__پس باید تغییرش داد.
دانه اول که از حرف او متعجب شده بود با اخم گفت:
__ تغییر?!... درست شنیدم تغییر?!.. چطور ی ?... هرگز نمی تونی سرنوشتی که در کتاب زندگی برات نوشته شده تغییر بدی... چه خوش خیال!!!
وبا ناراحتی رویش را از او برگرداند. و اما دانه دوم چیزی نگفت و به اطرافش نگاهی انداخت. در سمت جنوب باد را دید که در حال گذر بود. بلند فریاد زد :
__آهای باااد ... باد با تو ام... باد قوی که می گن تویی?!
باد که تازه متوجه دو جسم کوچولوی طلایی رنگ شده بود به سمتشان رفت و گفت:
__کدومتون منو صدا کرد?
دانه دوم گفت:
__من! ... شنیدم باد قویی در این حوالی زندگی می کنه... می گن خیلی قویه ... اون قدر قوی که روزی آیندگان هم در موردش حرف خواهند زد... آیا تو هستی ?!
باد که دچار غرور شده بود مکثی کرد و کمی بعد با شجاعت گفت :
__ آره منم !
دانه دوم گفت:
__پس ثابت کن!
باد خشمگین شد و گفت :
__ ثابت کنم ?! ... چجوری?? ... من همون باد قوی هستم دیگه!
دانه دوم گفت:
__ اگه باد قوی که می گن تو هستی پس ثابت کن ... اگه بتونی این سنگها رو تکون بدی قوی هستی!
باد خشمگینانه گفت:
__این که برای من کاری نداره! پس خوب تماشا کن !
بیکباره نفسش را از اعماق وجودش به سمت سنگ ها هل داد و سنگ هایی که روی دانه دوم بود به کناری رفت.
باد با غرور قهقهه ای سر داد و گفت:
__ حالا چی ?
دانه دوم روبه دانه اول کرد و آهسته گفت:
__می خوای از این وضعیت خلاص شی ?
دانه اول گفت:
__ چطوری ?!
دانه دوم گفت:
__اون رودخونه رو می بینی ? زمین های اون طرفش برای زندگی مناسب ... می خوای بیای ?!
دانه اول گفت:
__ سرنوشت ما نابودیه ... چه فرقی می کنه اینجا بمیرم یا اونجا ... خودتو خسته نکن به اونجا نرسیده از بین میریم ... من همینجا میمونم!
باد که از پچ پچ آنها ناراحت شده بود گفت:
__ آهای فسقلی !! .... اعتراف کن... اعتراف کن که من همون باد قویم که در موردش شنیدی!
دانه دوم گفت:
__ من هنوز باورم نشده ... تو تونستی سنگ ها رو حرکت بدی چون منم کمکت کردم وگرنه تو قدرتشو نداشتی... اگه بتونی منو به اون طرف رودخونه ببری واقعا باورم میشه که قوی هستی!
خشم باد چند برابر شده بود. با خودش گفت:
__به این فسقلی نشون میدم که چقدر قوی هستم !
__آهای !!! خوب تماشا کن
تمام نیرو اش را در خودش جمع کرد و ناگهان فوت بلندی از دهانش خارج شد. آنقدر قوی بود که دانه دوم به آن سمت رودخانه پرت شد.
اینبار باد با کمی درنگ به او گفت:
__بازم... باورت نشد ?!
دانه دوم که به هدفش رسیده بود با خوشحالی گفت:
__باورم شد باد عزیز ... باورم شد... من اصلا تو رو نمی شناختم و به توانایت آگاهی نداشتم... اما وقتی دیدم که خودت رو باور داری، باورم شد... آره تو باد قدرتمندی هستی! ... تو همون بادی خواهی بود که آیندگان در موردت حرف خواهند زد !
در همان هنگام پرنده ای از حوالی زمین سفت و پر از سنگ عبور می کرد. جسم طلایی رنگی را دید که لایه سنگ ها مدفون شده بود. احساس گرسنگی تمام وجودش را پر کرد. بنابراین با یک سقوط آزاد خود را به او رساند.
دانه اول وحشت زده داد زد :
__نه!... نه ... پرنده... کمک... کمک ...