| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
((وظیفه ای که به یک خواسته و آرزو بدل شود،درنهایت مایه ی شادکامی خواهد شد))
جورج گرایتر
انسان های دارای شخصیت،مسئولیت پذیرند ودرباره ی سرنوشت خود تصمیم می گیرند و آن را مشخص می کنند.قبول مسئولیت متضمن خطراتی است و مسئول بودن،گاهی اوقات سخت وآزاردهنده است.بیشتر افراد ترجیح می دهند درپیله ی خود باقی بمانند و با نپذیرفتن مسئولیت،بدون دردسر زندگی کنند.آن ها بدون اینکه دست به کاری بزنند،درطول زندگی خود به انتظار وقوع اتفاقات می نشینند.پذیرش مسئولیت در برگیرنده ی خطرات حساب شده-نه احمقانه-است.مسئولیت پذیری مستلزم در نظر گرفتن تمامی نقاط قوت و ضعف و سپس اتخاذ مناسب ترین تصمیم و عمل است.افراد مسئولیت پذیر،این گونه فکر نمی کنند که دنیا به آن ها زندگی دیگری بدهکار است.
شما نمی توانید بدون صرفه جویی به رفاه برسید
شما نمی توانید با ضعیف کردن یک قوی،ضعیفی را قوی کنید
شما نمی توانید با فقیر کردن یک غنی،فقیری را ثروتمند کنید
شما نمی توانید با پول های قرضی امنیت کامل برقرار سازید
شما نمی توانید با ظلم به کارفرمایان به مواجب بگیران کمک کنید
شما نمی توانید بدون در نظر داشتن آزادی واراده ی بشر،اخلاق بسازید وآن را ترویج کنید.
شما نمی توانید با تبلیغ نژاد پرستی،حس برابری ایجاد کنید
شما نمی توانید با هزینه کردن بیش از درآمدتان جلوی ورشکستگی را بگیرید
شما با انجام دادن کارهایی که از عهده ی مردم برمی آید و باید آن ها را برای خودشان انجام دهند نمی توانید مدام به آن ها کمک کنید
آبراهام لینکلن
یک داستان در رابطه با مسئولیت پذیری
مدیر بازنشسته یک شرکت پس از مراسم رسمی خداحافظی،دوچمدان را که برروی آن ها شماره 1 و شماره 2 نوشته شده بود،به مدیر جدید داد و گفت:((هرزمان که در مدیریت دچار بحران شدی و نتوانستی از عهده ی حل آن برآیی،چمدان شماره یک را باز کن،دربحران بعدی چمدان دو را بازکن))
پس از چندین سال بحران شدیدی در شرکت پیش آمد.رئیس به اتاقش رفت و چمدان اولی را گشود.درآن نوشته بود:((تقصیر را به گردن متصدی قبلی بینداز))چندین سال بعد بحران دوم به وقوع پیوست.رئیس در آن موقع چمدان دوم را بازکرد که در آن نوشته بود:((برای جانشین خود دوچمدان آماده کن))
افراد مسئولیت پذیر اشتباهاتشان را قبول می کنند و از آن ها درس عبرت می گیرند.عده ای دیگر هرگز از اشتباهاتشان درس نمی گیرند.مامی توانیم در مورد اشتباهاتمان سه کار انجام دهیم.
آن ها را نادیده بگیریم(مهم نیست)
منکر وجود آن ها شویم(اشتباهی صورت نگرفته)
آن ها را بپذیریم و از آن ها درس بگیریم
انتخاب شهامت می خواهد واحتمال دارد فرد با این انتخاب دچار مشکلاتی شود،اما این انتخاب مزیتی نیز در پی دارد.اگر به جای دفاع کردن از ضعف ها و اشکالاتمان،آن ها را قبول کنیم و به آن ها توجه داشته باشیم،می توانیم برآن ها غلبه کنیم.
تفاوت بزرگی بین بازی برای بردن و بازی برای نباختن وجود دارد.هنگامی که ما برای بردن بازی می کنیم ازروی تعهد وعلاقه بازی می کنیم،مابراساس ضعف هایمان بازی می کنیم.هنگامی که برای نباختن بازی می کنیم برای اجتناب از شکست بازی می کنیم.همه ی ما می خواهیم برنده باشیم،اما تنها تعداد کمی وجود دارند که آماده ی پرداخت هزینه های برنده بودن هستند.برنده ها موقعیت ها و تعهدات خودرابرای برد مهیا می سازند.بازی برای بردن از روی یک فکر بکر انجام می پذیرد،درحالی که بازی برای نباختن ازروی ناچاری صورت می گیرد.
درزندگی هیچ شرایطی ایده آلی وجود ندارد و هیچ وقت هم وجود نخواهد داشت.دردریای متلاطم برای رسیدن به خشکی نمی توانیم فقط روی آب سرگردان بمانیم و یا به لنگر تکیه بدهیم،بلکه نیاز داریم که بعضی اوقات در مسیر باد حرکت کنیم و گاهی نیز لازم است بر خلاف جهت وزش باد به پیش رویم.
از یک مربی یا ورزشکار بپرسید که بین بهترین تیم و بدترین تیم چه تفاوتی وجود دارد.باید تفاوت اندکی از لحاظ آمادگی جسمانی،استعداد و توانایی در بین آن ها باشد.بزرگترین تفاوتی که می توان یافت،تفاوت های عاطفی است.تیم برنده دارای حس از خود گذشتگی است و تلاش زیادی می کند.
هنگامی که خسته می شوم و می خواهم که تمرین را تمام کنم،ازاین که می بینم حریف بغل دستی ام هنوز کار می کند شگفت زده می شوم.هنگامی که می بینم او هنوز کار می کند،شروع به فشارآوردن به خودم می کنم.هنگامی که می بینم او بیش از اندازه کار می کند،فشار بیشتری به خود می آورم
*مشوقی بزرگ لازم است
*انگیزه ی کافی لازم است
*بهترین عملکرد لازم است
*طعم پیروزی شیرین ترین است
تلاش های جدیدی هستند که توانایی های ما را شکوفا می سازند.بهترین عملکرد ورزشکاران زمانی است که تیم مقابل کمی از آن ها برتر باشد و آن ها مجبورند هر آن چه در آستین دارند رو کنند
مرد جوانی از سقراط راز موفقیتش را پرسید.سقراط به او گفت که فردابامن به کنار رودخانه بیا.آن ها همدیگر را فردا صبح دیدندو سقراط ازاوخواست باهم به درون آب بروند.هنگامی که آب از نوک دماغ شان گذشت،سقراط به یک باره سرمرد جوان رازیر آب کرد.مرد تقلا می کردوسقراط اوراسخت گرفته بود.آن قدراورانگه داشت تااین که رنگ رخسارش کبودشد.سقراط سرمرد رااز آّب بیرون آوردومرددرحالیکه نفس نفس می زد،نفس عمیقی کشید.سقراط پرسید:((هنگامی که زیر آب بودی چه چیزی را بیشتر می خواستی؟))مرد جوان گفت:((هوا))سقراط گفت:((این راز موفقیت است هرزمان که موفقیت رابه شدت هوا طلب کردی آن وقت آن را به دست خواهی آورد وراز دیگری وجود ندارد.))