| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
مردی به دنبال کار در دوران رکود اقتصادی در آمریکا
3 شغل بلدم. به 3 زبان صحبت می کنم. 3 سال جنگیده ام. 3 فرزند دارم. 3 ماه است که بیکارم.
ولی تنها چیزی که می خواهم یک شغل است.
ارزش هایی چون مسئولیت پذیری،درستکاری،تعهد و وطن پرستی شاید گاهی قدیمی به نظر آیند،اما اصلا کهنه و دور ریختنی نیستند.آن ها در طول زمان آزمایش خود را پس داده اند و تا ابد هم باقی خواهند ماند.این ارزش ها معنای واحدی در نیویورک،دهلی نو و نیوزلند دارند.آن ها جهانی هستند.من فکر نمی کنم در هیچ زمانی و یا فرهنگی در طول تاریخ این ارزش ها مورد احترام نبوده باشند.
تغییر غیر قابل اجتناب است،چه آن را دوست داشته باشیم چه از آن بدمان بیاید،آن به وقوع خواهد پیوست.تاریخ مصرف نسل((ما))و اخلاقیات موقعیتی آن تمام شده است.بنابراین پشیمانی برای انجام غلط آن ها به مراتب بهتر از چسبیدن به آن ها ست.
درسال 1958 در یک پژوهش از مدیران مدارس متوسطه این سوال پرسیده شد که اصلی ترین مشکل دانش آموزان شما چیست؟پاسخ ها این ها بودند:
1-انجام ندادن تکالیف
2-احترام قائل نشدن به اموال شخصی-برای مثال پرت کردن کتاب ها
3-روشن گذاشتن چراغ ها و باز گذاشتن در و پنجره ها
4-پرتاب کاغذ در کلاس
5-دویدن در راهروها
درپژوهش مشابهی پس از 30 سال در سال 1988(یک نسل بعد)همان سوال ها دوباره پرسیده شد.پاسخ ها به نحو تکان دهنده ای متفاوت بودند.این ها مشکلات دانش آموزان دبیرستانی امروز هستند.
1-سقط جنین
2-ایدز
3-تجاوز به عنف
4-استعمال به مواد مخدر
5-ترس از رخداد اعمال جنایت کارانه،قتل و همراه داشتن اسلحه و چاقو در مدرسه
سعی کنید انسان ارزشمندی باشید تا این که انسان موفقی باشید (آلبرت انیشتین)
اگر دوراندیشی یک ساله داری گل به کار
اگر دوراندیشی ده ساله داری درخت به کار
اگر دوراندیشی قرن ها را داری انسان پرورش بده
سخنی از مشرق زمین
انسان های بزرگی پس از خود چیزی را به یادگار می گذارند.برنده ها می دانند که هیچ کسی به تنهایی نمی تواند برنده باشد.حتی با وجودی که قهرمانان مدال ها را برنده می شوند،آن ها می دانند که افراد زیادی چون معلمان،والدین،مربیان،طرفداران و رهبران ان ها در موفقیت آن ها نقش داشته اند.انسان موفق هیچ وقت نمی تواند به طور کامل زحمات و محبت های این افراد را جبران کند.تنها راه نشان دادن یک سپاس اندک کمک کردن به آنهایی است که پشت سر ما قرار دارند.
سقراط به افلاطون درس داد،وافلاطون به ارسطو و ارسطو اسکندر کبیر را پرورش داد.دانش هر چه قدر هم دست به دست شود بازهم از بین نمی رود.
بزرگترین مسئولیت ما به ارث گذاشتن چیزی است که برای نسل آینده منبع خیر و برکت باشد
به خاطر داشته باشید که برنده ها خیرخواه هستند.آن ها هیچ وقت لاف نمی زنند.آن ها به اعضای گروه خود و حریف احترام می گذارند وقدردان هستند.
بسیاری از مردم چگونگی موفق شدن را می دانند،اما افرادی اندکی هستند که چگونگی کنار آمدن با آن را بدانند.همیشه چیزی در موفقیت وجود دارد که دیگران را ناراحت می کند.
سه نفر در یک مسابقه ی مارتن در کنار صدها نفر می دویدند،اما مدال را شخص چهارم تصاحب کرد.آیا این به مفهوم این است که آن سه نفر بازنده هستند؟نه ابدا.آن ها به خاطر اهداف متفاوتی دویده اند.اولی به این خاطر دویده است که استقامت خود را آزمایش کندو این کار را هم کرد و بهتر از حد انتظار خود عمل نمود.دومی می خواست عملکرد قبلی اش را بهبود بخشد و این کار را هم کرد.شخص سوم هم هیچ وقت در طول عمرش در دوی ماراتن شرکت نکرده بود.هدف او تمام کردن مسابقه و رسیدن به خط پایان بود و او هم این کار را کرد.هر سه نفر به اهدافشان رسیده اند و همه برنده محسوب می شوند،حتی اگر کس دیگری مدال را برده باشد.
همان گونه که مارک تو این گفته است:((بهتر است که آدم سزاوار ارزش و منزلتی باشد ولی آن را نداشته باشد تا این که آن را داشته باشد ولی لیاقتش را نداشته باشد))
اگر تنها برنده شدن هدف باشد،شخص ممکن است پاداش های درونی را که در برنده شدن وجود دارند از دست بدهد.پیروزی افتخار آمیز و شایسته ی پیروز بودن بسیار مهم تر از خود برنده شدن است و شکست افتخار آمیز بهتر از برد دغلکارانه است.شکست با افتخار را می توان به حساب آماده نبودن گذاشت ولی پیروزی فریبکارانه نشانه ی پایین بودن طبع است.
آزمون واقعی طبع این است که یک فرد چه کاری انجام خواهد داد و یا انجام نخواهد داد،حتی اگر نتیجه ی کارش هیچ وقت بر ملا نشود.این کار ارزشمند نیست که شخص برای برنده شدن درستکاری خود را از دست بدهد و میانبرهایی انتخاب کند.ممکن است که شما جام را برنده شوید ولی این حقیقت را بدانید که هیچ وقت نمی توانید با داشتن آن شادمان باشید.انسان بودن مهم تر از پیروزی است.
برنده ها هر روز زندگی می کنند وبه تلاش می پردازند حتی اگر آن روز آخرین روز زندگی شان باشد.به هر حال یکی از این روزها آخرین روز زندگی ما خواهد بود و ما واقعا نمی دانیم که کدام یک از روزها آخرین روزمان است.زمانی که آن ها می روند به عنوان یک برنده می روند.
بعضی شکست ها بسیار لذت بخش تر از پیروزی ها هستند.(میشل دی مونتیگن)
مهندس فرانسوی به نام رینگلمن که روی کارایی اسبها کار می کرد دریافت که قدرت حمل بار دو اسب با دو برابر قدرت حمل بار یک اسب برابر نیست. او این مطالعه را به رفتار گروهی انسانها نیز تعمیم داد. نتایج جالب توجه بود. اگر دو نفر در یک تیم طناب کشی حاضر شوند هر یک تا 93% توان خود را به کار خواهند گرفت. اگر طناب کشی بین گروههای سه نفره انجام شود هر یک از اعضاء تیم 85% توان خود را به کار خواهد گرفت، این عدد در مورد یک تیم هشت نفره برای هر فرد تنها 49% خواهد بود!
✏️در روانشناسی اجتماعی ثابت شده است که کارایی گروهها و تیمهای کاری از جمع کارایی تک تک اعضاء گروه کمتر است. کاهش تلاش فرد در یک تیم ناشی از دیده نشدن است. در واقع افراد هنگامی حداکثر توان ذهنی و جسمی خود را به کار می گیرند که این تلاش به طور مشخص قابل سنجش و ارزیابی باشد. اگر صرف توان و تلاش یک فرد عضو یک تیم در عملکرد کلی گروه به طور مشخص قابل اندازه گیری نباشد، تنبلی کردن رفتار نرمال اعضاء گروه خواهد بود. به این پدیده تنبلی گروهی (Social Loafing) گفته می شود.
✏️وقتی افراد با هم کار می کنند کارایی کاهش می یابد و این خیلی غیر عادی نیست. این کاهش کارایی تا حدی است که عملکرد کلی تیم به طور کامل مختل نشود چون در شرایطی که تیم ببازد هیچ یک از افراد از عواقب آن ایمن نخواهد بود. افراد در تیم سطح تنبلی خود را طوری تنظیم می کنند که به طور مشخص بازنده بودن تیم به چشم نیاید.
✏️تنبلی گروهی پیامدهای جالب توجهی دارد. هیچ کس در یک گروه به تصور خود نمی خواهد پیامدهای منفی تصمیم گیریها و عملکرد گروهی را بپذیرد و مایل است(به ویژه زمانی که تیم باخته است) خود را پشت تصمیمات گروه پنهان کند(Diffusion of Responsibility).
✏️از طرفی معمولا ریسک پذیری گروه از یک فرد مشخص بیشتر است. چرا که همه می دانند در صورتی که کارها خوب پیش نرود پیامدهای های آن گریبانگیر یک فرد نخواهد بود(Risky Shift). این موضوع می تواند بسیار خطرناک باشد به ویژه در مورد تصمیم های بسیار خاص، مانند هنگامی که قرار است راجع به شلیک اولین موشک اتمی تصمیم گیری شود.
✏️ولی آیا رفتار تنبلی گروهی به مفهوم عدم کارایی تیمها است؟ پاسخ این سوال منفی است چرا که ما به جهت نیاز به تخصصهای متنوع در حوزه های مختلف و نیز آثار مثبت روانی همکاری بین افراد، الزام به تشکیل تیم داریم ولی جهت پرهیز از کاهش کارایی تیمی باید تا حد ممکن تیمهای کاری را در گروههای کوچکتر سازماندهی کنیم و به علاوه مکانیسم مشخصی برای اندازه گیری و ارزیابی عملکرد اعضاء تیم طراحی و اجراء کنیم.
✏️شاید مثل "دیگی که برای من نجوشه، سر سگ توش بجوشه" نمایانگر شاخصه فرهنگی ما ایرانیان در فعالیتهای گروهی است. ما رفتارهای فردی و اجتماعی خود را متناسب با سودهای به شدت شخصی و کوتاه مدت تنظیم می کنیم و سوی چشمانمان در تشخیص منافع بلند اجتماعی به شدت ضعیف است. ما به طور آشکاری در فعالیتهای گروهی ضعیف ظاهر می شویم چون مسئولیت پذیری، تعهد، حس تعلق و همبستگی اجتماعی در جامعه اکنون ما در سطح مطلوبی نیست.
*برگرفته از کتاب The Art of Thinking Clearly
زغال هاي خاموش را کنار زغال هاي روشن ميگذارند تا روشن شود چون همنشيني اثر دارد،
ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم
اگر کنار افرادي بنشينيم که روشنند و گرما و حرارتي دارند، به تبع آن ها نور ،حرارت و گرما پيدا ميکنيم.
پس آدمی را انتخاب کنید
که به شما انرژی ببخشد!
دلایل شکست کسب و کار
میشل آمس در کتاب خود دلايل زير را برای شکست کسب وکارها در سال اول فعالیتشان بيان کرده است
✔️ رقابت
✔️ فروش پائين
✔️ عدم کنترل قوی
✔️ عدم وجود تجربه
✔️ نداشتن جايگاهی مناسب
✔️ عدم سرمايه کافی
✔️ قراردادهای اعتباری ضعيف
✔️ سرمایهگذاری بيش از اندازه در دارائیهای ثابت
✔️ استفاده شخصی از سرمایههای تجاری
عجیب اما واقعی!
باشگاه لايپزيگ آلمان:
2009 باشگاه ساخته شد
2010 قهرمان لیگ دسته 7
2011 قهرمان لیگ دسته 6
2012 قهرمان لیگ دسته 5
2013 قهرمان لیگ دسته 4
2014 قهرمان لیگ دسته 3
2015 قهرمان لیگ دسته 2
الان در بوندسلیگا همراه بایرن مونیخ در صدر جدول قرار دارد...
هیچ موفقیتی شانسی نیست
برای اینکه فردا تو صدر باشی امروز باید با برنامه و هوش تلاش کنی
خانوم رايس وزير سابق خارجه امريكا ميگه تو بچگي پدرم هميشه از جنب كاخ واشنگتن منو ميبرد مدرسه و ميگفت اينجا محل كارت میشه و عكسهاي كاخ سفيد رو تو اتاقم نصب كرده بود،،،،
◀️خانم كيت وينسلت بازيگر نقش رز در فيلم تاييتانيك وقتی به خاطر زيبا بازی كردن نقشش جايزه اسكار رو ميگيره
ميگه هر وقت بچه بودم ميرفتم حموم شامپومو بغل ميكردم و ميگفتم و تصور ميكردم جايزه اسكاره
اشك از چشماش سرازير ميشه و ميگه اما اين ديگه واقعا شامپو نيست و جايزه اسكاره،،،،،
◀️چند وقت پيش يه روزنامه انگليسی داشتم ميخوندم تيتر زده بود از زلاتان ابراهيموويچ بازيكن تيم ملي سوئد و پارس سنت ژرمن فرانسه كه جديدا يه خيابون تو سوئد به نامش زدن گفته بود،خواب تموم روياها و موفقيت هايم را در بچگی هايم ديده بودم..
◀️آقای هیلتون سرایدار یک هتل بود ... و
تمام جوانی و نوجوانیش سرایدار بود
اما الان ٨۴ هتل هیلتون تو دنیا داریم !
تو ی مصاحبه از ایشون سوال میشه :
تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی چی شد که این شدی ؟
جواب میده : "من هتل بازی کردم!"
در جواب میگه :
تمام اون جوانی و نوجوانی که همه میدونند من سرایدار بودم وکیف مشتریا رو جابجا می کردم و ... اما
شبها که رییس هتلم می رفت خونه
من میرفتم تو اتاقش لباسامو در میاوردم
لباسای رییس هتل رو می پوشیدم
پشت میزش می نشستم و هتل بازی می کردم !
مدام تصور ذهنی من این بود که یکی
از بزرگترین هتلداران دنیا هستم ...
حالا بعضی از ماها تو خلوتمون
◀️سرطان بازی می کنیم
◀️بعضی ها تو ذهنشون روزی چند بار دادگاه میرند .
◀️روزی چند بار ورشکست می کنند
◀️روزی چند بار چاقو تو شکمشون می کنند .
◀️رابطه ی زيبا و عاشقانه مون رو تموم شده ميبينيم
◀️بچه ها و عزيزانمون رو از دست رفته احساس ميكنيم
◀️و خيلی وقتا نقش يه آدم شكست خورده، بی مسئوليت، نالايق، طردز شده، زشت ! و غيردوست داشتنی رو بازی كنيم ...
جسم از دستورات ذهن تبعیت میکند، خواه آنها ارادی یا غیر ارادی باشند. به محض ورود افکار غیر مجاز، بدن سریعا در بیماری و ناراحتی فرو میرود. در هنگام فرمان شاد و افکار زیبا، بدن با زیبایی و جوانی ملبس میشود.
بیماری و سلامتی همانند محیط ریشه در تفکر دارند. افکار بیمار خودشان را از طریق بدن بیمار نشان میدهند. فکر ترس شخص را به سرعت یک گلوله خواهد کشت و چنین افکاری به طور مداوم هزاران نفر را می کشند.
افرادی که با فکر بیماری زندگی میکنند، افرادی هستند که آن بیماری را خواهند گرفت. اضطراب همه جسم را تضعیف میکند و آن را برای ورود بیماری باز نگاه میدارد. گرچه تفکرات ناسالم حتی اگر بدن را از لحاظ فیزیکی آزار ندهند، اما سیستم عصبی را به هم خواهند ریخت.
تفکرات قوی، پاک و شاد، بدن را در اشتیاق و شفقت فرو میبرند. بدن وسیله ظریف و حالتپذیری است که به تفکراتی که به آن وارد میشود عکسالعمل نشان خواهد داد و عادات و تفکرات، تاثیرات خوب یا بدشان را بر روی آن نشان خواهند داد.
افراد تا زمانی که افکار ناپاک را پراکنده میکنند، خون ناپاک و مسموم خواهند داشت. از یک قلب پاک یک زندگی پاک و بدن پاک بیرون میآید. از یک ذهن آلوده یک زندگی آلوده و بدن خراب به وجود میآید. فکر فواره عمل، زندگی و ابراز است. چشمه را پاک نگه دارید تا همه چیز پاک شود.
تغییر رژیم غذایی به فردی که افکارش را تغییر ندهد کمکی نخواهد کرد. هنگامی که فرد افکارش را پاک میسازد، بعد از آن اشتیاقی به غذای ناپاک نخواهد داشت.
افکار پاک باعث پاکی عادات میشوند. یک به اصطلاح قدیس که بدنش را نمیشوید، یک قدیس نیست. او کسی است که تفکراتش را این گونه تقویت و تصفیه میکند که نیازی به توجه کردن به میکروبهای بدنهاد نیست.
اگر بدنتان را میخواهید محافظت کنید، از ذهنتان مراقبت کنید. اگر میخواهید بدنتان را بازسازی کنید، ذهنتان را زیبا سازید. بداندیشی، حسد، ناراحتی و دلسردی سلامتی بدنتان را میربایند. یک صورت تند اتفاقی به وجود نمیآید؛ بلکه تفکرات تند آن را میسازد. چین و چروک هایی که به صورت آسیب میرسانند به بوسیله نابخردی، غرور و احساسات شدید به وجود میآیند.
من یک پیر زن ٩۶ سالهای را میشناسم که چهره بشاش و معصوم یک دختر را دارد. من مرد میانسالی را میشناسم که صورتش دارای خطوط نامتقارنی است. اولی نتیجه یک مزاج شاد و آفتابی است و دیگری نتیجه نارضایتی و تند مزاجی است.
از آنجایی که شما نمیتوانید یک خانه شاد و خوشآیندی داشته باشید، مگر آنکه بگذارید هوا و نور خورشید آزادانه وارد اتاقها شوند، پس یک بدن قوی و یک سیمای بشاش، شاد یا سرزنده فقط میتواند از ورود آزادانه تفکرات شاد، خوش بینی و آرامش به وجود آید.
زندگي كردن بدون هدف شبيه رانندگي در مه غليظ است. موتور اتومبيلتان هرقدر قوي و قدرتمند باشد، شما به آرامي رانندگي مي كنيد، مردد هستيد و حتي روي جاده صاف حركت به جلو اندك داريد. با تصميم گيري درباره هدفهايتان، که بلافاصله از بين مي رود و شما در موقعيتي قرار مي گيريد كه از توانمنديهاي خود استفاده كنيد.
داشتن هدفهاي روشن و شفاف به شما امكان مي دهد پابر پدال گاز زندگي خود بفشاريد و شتابان در راستاي تحقق بخشيدن به خواسته هايتان به حركت درآييد.
اگر هدف جوي حالت خود به خود و اتوماتيك داشته باشد، چرا تنها شمار اندكي از مردم هدفهاي روشن، مكتوب و قابل اندازه گيري دارند؟ اين يكي از بزرگ ترين اسرار زندگي است. به اعتقاد اكثر روانشناسان مردم به چهار دليل هدف گذاري نمي كنند.
فكر مي كنند هدف گذاري مهم نيست.
نخست، اغلب اشخاص به اهميت هدف گذاري واقف نيستند. اگر شما در خانه اي بزرگ شويد كه كسي هدفي را دنبال نمي كند و يا با كساني معاشرت كنيد كه درباره هدف هرگز بحث نمي شود و يا كسي براي آن بها و ارزشي قائل نيست، شما در شرايطي بزرگ مي شويد و به بلوغ مي رسيد كه نمي دانيد هدف گذاري بيش از هر عامل ديگري در موفقيت زندگي شما سهم دارد.
به اطراف خود نگاه كنيد. چند نفر از افراد خانواده و يا دوستان شما به هدفهايشان معتقدند؟
راه آن را نمي دانند.
علت دوم نداشتن هدف اين است كه اشخاص اصولا نمي دانند چگونه بايد هدف گذاري كنند. از آن بدتر، خيلي ها فكر مي كنند كه داراي هدف هستند و حال آنكه آنها در نهايت چند ميل و رؤيا دارند. مثلا مي خواهند خوشبخت شوند، پول زيادي درآورند و يا زندگي خانوادگي خوبي داشته باشند.
اما اينها ابدا هدف نيستند.
اينها صرفا خيال و رؤيا هستند كه همه آنها را دارند. اما هدف با آرزو و ميل تفاوت دارد. هدف روشن، مكتوب و خاص است. مي توان آن را به سادگي و سهولت به كسي توضيح داد. مي توانيد آن را اندازه بگيريد و مي توانيد بفهميد كه آيا به اين هدف رسيده يا نرسيده ايد.
كاملا امكان پذير است كه از يك دانشگاه برجسته مدرك تحصيلي بگيريد و با اين حال حتي يك ساعت كسي درباره هدف برايتان حرف نزده باشد. انگار كساني كه محتواي درس مدارس و دانشگاهها را مي نويسند به كلي از اهميت هدف گذاري بي اطلاعند و نمي دانند براي دسترسي به موفقيتهاي آتي تا چه اندازه به آن احتياج است. و البته اگر قرار باشد قبل از رسيدن به بلوغ هيچ اطلاعي از نقش مهم هدف گذاري نداشته باشيد، نمي دانيد درهر كاري كه مي كنيد اين هدف گذاري چه سهم عمده اي ايفا مي كند.
ترس از شكست خوردن دارند.
تاریخ ارسال پست: 23 / 8 / 1395 ساعت: 7:57 بعد از ظهر
مجموعه تصاویری از ابتداى ساخت برج ایفل تا پایان ساخت.
سال ١٨٨٧ تا ١٨٨٩،سازنده:
گوستاو ایفل
سی عادت ناپسند اجتماعی که باید از آنها دوری کرد:
۱. خیره شدن به دیگران
۲. با دهانپر حرف زدن
۳. قطع کردن حرف دیگران
۴. اظهار فضل و دانایی کردن
۵. بلند حرف زدن
۶. خیلی محکم یا شل دست دادن
۷. پرخوری در میهمانی ها
۸. گذاشتن آرنج روی میز
۹. پچ پچ کردن و خندیدن مرموز در حضور دیگران
۱۰. دراز کردن دست از سوی آقایان و اصرار برای دست دادن با خانم ها( یی که به هر دلیلی مایل نیستند).
۱۱. باد کردن یا صدا در آوردن با آدامس
۱۲. استفاده بی اندازه از تلفن همراه
۱۳. نمایش عمومی احساسات و رومانتیک بودن در حضور دیگران
۱۴. توهین یا کنایه و طعنه زدن به دیگران
۱۵. بهداشت ضعیف و رفتارهای ناپسند بهداشتی در حضور دیگران: مانند خلال دندان، تمیز کردن بینی حتی با دستمال، شانهکردنمو
۱۶. حمله به حریم شخصی و باورهای افراد
۱۷. بی نظمی و زرنگی در نوبت
۱۸. ریختن آشغال روی زمین حتی در جاهای کثیف
۱۹. پوشیدن لباس نامناسب،یا آراسته نبودن
۲۰ خندیدن به خطاها، آسیب دیدن یا مشکل دیگران
۲۱. به کاربردن کلمه های زشت و زننده
۲۲. هنگام گفتگو، نگاه کردن به جایی غیر از چهره مخاطب
۲۳. حل و فصل کردن مشکلات (با فرزند یا همسر یا...) در جمع
۲۴. کشیدن سیگار در جمع
۲۵. سکوت، و کم حرفی غیر عادی یاعبوس بودن در جمع
۲۶. مسخره کردن لهجه ها یا شوخی های تحقیر آمیز جنسیتی
۲۷. افراط و تفریط در سلام و احوالپرسی
۲۸. بدگویی از دیگران
۲۹. فضولی کردن
۳۰. بی توجهی به وقت و برنامه دیگران
در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم.
اول: حسین (ع)
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر میایستد.
خودش و فرزندانش کشته میشوند.
هزینه انتخابش را میدهد
و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد.
از آب میگذرد، از آبرو نه
دوم: یزید
همه را تسلیم میخواهد.
مخالف را تحمل نمیکند.
سرِ حرفش میایستد.
نوه پیغمبر را سر میٔبرد.
بی آبرویی را به جان میخرد
تا به چیزی که میخواهد برسد
سوم: عمرِ سعد
به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است.
هم خدا را میخواهد هم خرما،
هم دنیا را میخواهد هم اخرت.
هم میخواهد حسین (ع)را راضی کند هم یزید را.
هم اماراتِ ری را میخواهد،هم احترامِ مردم را.
نه حاضر است از قدرت بگذرد،نه از خوشنامی.
هم آب میخواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی است
که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد.
نه سهمی از قدرت میبرد نه از خوشنامی
ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم،
نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را
اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!
من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم...
با توجه به پیشرفت فناوری و وسیع شدن دایره استفاده از اینترنت در زندگی روزمره آدمها و فرصتهای بیشماری که اینترنت در اختیار تمامی کاربران قرار میدهد، امروزه راهاندازی یک کسب و کار اینترنتی تبدیل به شایعترین روش برای کارآفرینی شدهاست؛ از طراحی و توسعهی اپلیکیشنهای موبایل و نرمافزارهای کاربردی گرفته تا سادهترین کسب و کارها از قبیل دریافت سفارشات اینترنتی و ارسال غذا، از استارتاپهایی که نیاز به تخصصهای مختلفی همچون برنامهنویسی کامپیوتر و طراحی محصول دارند تا کسب و کارهای سادهای که تنها با آسانتر کردن بخش کوچکی از زندگی کاربران کسب درآمد میکنند. صرفنظر از نوع فعالیت و حوزهای که قصد وارد شدن به آن را دارید، نگاهی به عملکرد کارآفرینان موفق نشان میدهد همهی آنها مسیری شبیه به هم را طی کردهاند. اگر بخواهیم این مسیر مشترک را در قالب یک دستورالعمل یا فرمولی ساده تدوین کنیم، نکات زیر مهمترین مراحل راهاندازی یک کسب و کار اینترنتی برای کارآفرینی هستند:
۱) یک نیازی از کاربران اینترنت پیدا کنید و آنرا حل کنید.
۲) برای تبلیغ، بازاریابی و فروش محصول یا خدمات خود برنامهای تهیه کنید.
۳) یک وبسایت خوب طراحی کنید (یا بدهید طراحی کنند!).
۴) از موتورهای جستجو برای جلب توجه کاربران و افزایش ترافیک وبسایت خود استفاده کنید.
۵) برای خود یا کسب و کارتان شهرت ایجاد کنید.
۶) با مشتریان و اعضای وبسایت خود در تماس باشید.
۷) با تکنیکهای back-end sale
و upselling
درآمد خود را افزایش دهید.
تمامی علاقمندان و فعّالین، از یک کارآفرین تازهکار گرفته تا افراد موفق و باتجربه در حوزهی کارآفرینی، بهخصوص کسب و کارهای اینترنتی، میتوانند از فرآیندی که خلاصهی آن در 7 مورد بالا گنجانده شد استفاده کنند و کارآفرینی را از طریق راهاندازی یک کسب و کار اینترنتی تجربه کنید.
چرا دیوانهها بیشتر موفق میشن؟
۱. اونها برای مردم چارچوب فکری جدید میسازن
۲. مجنونتر از اون هستن که بترسن
۳. تشنهٔ متمایز بودن هستن
۴. انرژی زیادی دارن
۵. جرات شکستن قواعد رو دارن
۶. از سر نیاز دست به نوآوری میزنن
۷. دیوانههای دیگه رو میشناسن
۸. همیشه کنجکاون
۹. مثل کنه هستن
۱۰. برچسب نمیزنن
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)
گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.
اگر صدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش...
اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.
اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.
اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.
اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.
اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.
اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.
اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم می روید.
کلید جذب چیزی که در آرزویش هستید آن است که ارتعاشات وجود شما با آنچه مورد آرزوی شماست هماهنگی پیدا کند و ساده ترین راه برای دسترسی به هماهنگی ارتعاشات، آن است که تصور کنید صاحب آن چیز شده اید.
وانمود کنید که در حیطه ی تجربه شما قرار گرفته است، افکار خود را به سوی لذت بردن از آن تجربه معطوف کنید و با این کار اجازه ی ورود آن چیز یا تجربه را به زندگی خود می دهید.
اکنون با توجه به نوع احساسی که دارید می توانید به راحتی بفهمید که توجهتان از ته دل به این آرزو معطوف شد، یا آن که آن را واقعا نمی خواهید.
وقتی خواسته اتان جذب شده یا وقتی احساس خوبی دارید معنایش آن است که عواطف شما بر روی احساس رضایت و انتظار و اشتیاق و شادی است. اما اگر احساس بدبینی، اضطراب، ناامیدی و خشم دارید پس آرزویتان تحقق پیدا نخواهد کرد.
هنگامی که آگاهانه از عواطف خود با خبر شوید همیشه خواهید دانست که بخش پذیرنده ی خلاقیت شما چگونه عمل می کند و دچار این اشتباه نمی شوید که چرا وقایع به نحوی دیگر پیش می روند.
عواطف و احساسات شما، سامانه راهنمای شگفت انگیز وجود شما می باشند و اگر به آنها توجه نشان دهید، می توانید خود را به سوی هر چه آرزو دارید رهنمون کنید.
استر هیکس
روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: ....
این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد. در یک لحظه او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.
مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
هفت راز خوشبختی
متنفر نباش
عصبانی نشو
ساده زندگی کن
کم توقع باش
همیشه لبخند بزن
زیاد ببخش
یک دوست و همراه خوب داشته باش..
1) زندگیتان را با هیچ کسی، مقایسه نکنید.
2) افکار منفی، نداشته باشید.
3) بیش از حد توان خود، کاری انجام ندهید.
4) خیلی خود را، جدی نگیرید.
5)انرژی خود را،صرف کنجکاوی در امور دیگران نکنید.
6) وقتی بیدار هستید، خیال پردازی کنید.
7) حسادت، یعنی اتلاف وقت.
8) گذشته را، فراموش کنید.
9) زندگی،کوتاهتر از آنست که؛از دیگران متنفرباشید.
10) هیچکس جز خود شما، مسئول خوشحال کردن شما نیست.
11) بیشتر، لبخند بزنید.
1-المپیک اتفاقی است که یاد و خاطره ی آن در اعصار ماندگار می شود.در طول یک مسابقه قایقرانی لورنس لیمپوکس به خاطر کمک به یکی از حریفانش که به دردسر افتاده بود از ادامه ی مسابقه صرف نظر کرد.تمام دنیا شاهد این صحنه بودند.اهمیت نجات جان یک انسان برای او مهم تر از برنده شدن بود.حتی با این که او در مسابقه برنده نشد ولی باز هم او یک برنده محسوب می شود.او به این خاطر که روحیه ی جوانمردی به المپیک بخشیده بود،از جانب همه ی پادشاهان و ملکه های دنیا مورد تقدیر قرار گرفت.
2-من داستانی درباره ی رابین گونزالس شنیده ام که او در یک بازی فینال مسابقات تنیس بازی می کرد.این یک رویداد مهم بود،او برای کسب عنوان قهرمانی جهان بازی می کرد.در آخرین سرویس گونزالس برای جلوگیری از امیتاز گرفتن حریف شوت بلندی زد.داور و خط نگه دار هر دو صحیح بودن شوت او را تایید کردندو اعلام کردند که با این شوت او برنده مسابقه است،اما گونزالس پس از مدت کوتاهی مکث و تردید،برگشت و به حریفش دست داد و گفت:((سروخطابود))نتیجه این شد که او آن سرو را باخت و در آن بازی هم شکست خورد.
همه تعجب کردند.چه کسی می توانست تصور کند که یک بازیکن در عین حال که داوران رسما به نفع او امیتاز داده اند و برگ برنده را در دست دارد،این چنین خود را محروم کند و ببازد.هنگامی که از او پرسیدند که او چرا این کار را کرد،پاسخ داد که((این تنها کاری بود که با انجام آن می توانستم از درستکاری خود محافظت کنم))او با این که مسابقه را باخت ولی باز هم یک برنده محسوب می شود.
3-چند نفر تاجر برای انجام ملاقاتی شهرشان را ترک کردند و به خانواده هایشان گفتند که تا جمعه شب بازخواهند گشت.اما به خاطر مشغله ی کاری زیاد نتواستند به موقع کارهایشان را تمام کنند.آن ها دیرشان شده بود و باید به پرواز می رسیدند.درآخرین لحظه در حالی که بلیط هایشان را دردست گرفته بودند،با این امید که هواپیما هنوز پرواز نکرده باشد،به فرودگاه رسیدند.در حالی که آن ها می دویدند یکی از آن ها با میزی برخورد کرد که روی آن یک سبد میوه گذاشته شده بود.همه میوه ها به زمین ریختند و له شدند،ولی آن ها وقتی برای ایستادن نداشتند.همه به دویدن ادامه دادندو خود را به هواپیما رساندند ونفسی با خیال راحت کشیدند البته به جز یک نفر از آن ها.او احساساتی شد و از صندلی اش بلند شد و به دوستان خود گفت خداحافظ و رفت.چیزی که او را شادمان و راضی می کرد برگشتن بود.اوبه طرف میزی که آن را واژگون کرده بود برگشت و دید که پشت آن میز دختر نابینای ده ساله ای برای گذران زندگی اش میوه می فروشد.مرد گفت:((آرزو می کنم که روز شما را خراب نکرده باشم.))از جیبش یک 10 دلاری در آورد و دردست دختر گذاشت وبه او گفت:((مواظب میوه هایت باش))و آنجا را ترک کرد.دختر نمی توانست ببیند که اوکجا می رود.ولی صدای دور شدن قدم هایش را می شنید.درحالی که صدای پای مرد درحال محو شدن بود دختر فریاد کشید:((آیا توخدا هستی؟))آن مرد پروازش را از دست داد ولی آیا او برنده محسوب نمی شود؟یک فرد بدون داشتن مدال هم می تواند برنده باشد و یک شخص با داشتن مدال هم اگر لیاقت برنده شدن را نداشته باشد،بازنده محسوب می شود.
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روز آن تک فن کار کرد.سر انجام مسابقات انجام شدو کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد! سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشورانتخاب گردد.
وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد رازپیروزی اش را پرسید. استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن ، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دستی نداشتی!
یاد بگیر که در زندگی ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی.
راز موفقیت در زندگی ، داشتن امکانات نیست ، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است
انسانها روزانه آشغالهای زیادی تولید میکنند، اما برای دور ریختن این همه آشغال چه کاری میتوانیم بکنیم؟! یک روز جوانی در کانادا این سوال را از خودش پرسید و میدانید که «سوال به ذهن قلاب میشود»؛ و حاصلش شد تاسیس یک شرکت آشغال جمعکنی که الان ۱۷۵ شعبه در کانادا، آمریکا و استرالیا دارد!
آقای «برایان اسکادمور» در سال ۱۹۸۹ وقتی یک کامیون یدککش آشغال جمعکنی را در ونکوور دید، تصمیم گرفت کسبوکارش را بر پایه زدودن خرتوپرتها و آشغالها ایجاد کند.
او یک کامیون کوچک دستدوم را به قیمت ۷۰۰ دلار خرید، و با این شعار که «ما آشغالهای شما را در یک چشم بههم زدن جمع میکنیم» کارش را آغاز کرد.
آقای اسکادمور که خودش آن زمان دانشجو بود، وقتی که کسبوکارش توسعه پیدا کرد، دانشجوهای دیگر را هم استخدام کرد. بعضی از این افراد، در کوچهها کشیک میدادند تا آشغالهایی را که توسط شهرداری جمع نشده بود، با خودشان ببرند.
در سال ۱۹۹۳، آقای اسکادمور که یک سال و نیم به فارغالتحصیلیاش مانده بود، ترک تحصیل کرد تا فقط روی کارش تمرکز کند!
این شرکت حالا با ۱۷۵ شعبهاش و بیش از ۱۷۰۰ کارمندش، قراردادهای بزرگ هم میبندد؛ و حتی جمعآوری و بازیافت زبالهها و نخالههای بهجا مانده از حوادثی مثل گردبادها و طوفانها هم به این شرکت سپرده میشود.
کامیونهای این شرکت از سال ۲۰۰۷ به فناوریهای پیشرفته ارتباطی مجهز شدهاند؛ از جمله جیپیاس و امکان ارتباط کامیونها با هم، رهگیری آنها از دور، و همچنین دستگاههای کارتخوان بیسیم برای پرداخت پول. وبسایت این شرکت نیز هماکنون با امکانات متنوع از جمله رزرو خدمات و ثبت اینترنتی سفارشها، کار مشتریان را بسیار آسانتر کرده است.
تماس تلفنی با این شرکت نیز بسیار راحت است. شمارهی این شرکت ?G1-800-GOT-JUNK است که همان نام شرکت نیز است! (?Got junk آشغال دارید؟) و برای گرفتن این شماره، باید عددهای متناظر با هر کدام از حروف را روی صفحهکلید تلفن شمارهگیری کرد. نشانی وبسایت شرکت نیز همین است (بدون خطوط تیره و علامت سوال)، و این نشان میدهد که مدیر و بنیانگذار شرکت چه راهکارها و دید خوبی در زمینه برندسازی و جا انداختن آن داشته است.
اولین جمله ای که ما در اول دبستان میآموزیم چیست ؟
بابا نان داد / بابا آب داد...
می دانید اولین جمله ای که انگلیسی ها در دبستان یاد می گیرند چیست؟
من می توانم بخوانم و بنویسم...
و اولین جمله ی ژاپنی ها:
من باید بدانم...
و این است که ما همیشه چشممان به دست پدر است
و پدر را ضامن تامین ملزومات زندگی می دانیم و در بزرگسالی نیز حتی زندگی تجملی را انتظار داریم که ارث پدری باشد.
کار از ریشه خراب است...
و این یعنی: «فقر فرهنگی!»
وقتش رسیده این انتظارات رو دور بریزیم و واقعا در عمل دست به کار شویم !
وقتش رسیده با تلاش و انرژی خودمون دنیا رو نه تنها برای خودمون بلکه برای خانواده خود گلستان کنیم و هر غیرممکنی رو ممکن کنیم !
پروفسور سمیعی: محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود. همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند. به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است. تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.
بعضیها موازی اند و با همه کنار می آیند و کاری با کسی ندارند.
بعضیها متقاطع اند و همه را قطع میکنند ٬ سوهان اعصاب و روح و روانند.
بعضیها نقطه اند،کوچکند! وَ قد خودشان حرف میزنند.
بعضیها خطند ٬اول و آخرشان معلوم نیست کجاست! بعضیها دایره اندبا همه کنار می آیند وَ همه دوستشان دارند ٬ موج مثبت میدهند.
بعضیها مثلث اند ٬ هرجور نگاه کنی تند و تیز و رُک هستندمثل تابلو خطر می مانند.
بعضیها مربع اند ٬چارچوب دارند منظم و خشک اند.
بعضیها هم خط خطی اند٬ 〰مثل مایعات بشکل ظرف درمی آیند، یکبار خط ! یکبار تیز!یکبار خشک!گاهی صمیمی...
زندگیتان پُر از دوستان دایره صفت..
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیادهروی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمهای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آنها لیوانی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچیک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند وهمه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوشطعمی بود.»
حکیم گفت: «رنجهایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنجها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنجها فایق آیید.»
دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آن که تو متلاطم شوی.!!
روانشناسان می گویند:
هر روز سه اتفاق خوشایندی که برایتان افتاده است را بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک.
این کار را برای 21 روز ادامه دهید. "سه اتفاق هر روز باید مختص آن روز باشند."
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و بر طبق تحقیقات انجام شده، چنین عادتی (حتی بیشتر از حس موفقیت) باعث خوشحالی شما می شود...
همانطور كه كشوري كه نيازي اندك به واردات دارد يا از آن بي نياز است، خوشبخت ترين كشورهاست،
انساني كه به قدر كافي غناي دروني دارد و براي تفريح به چيزي از بيرون نياز ندارد يا فقط اندكي نياز دارد، سعادتمند است،
زيرا واردات بهايي گزاف دارند، وابسته ميكنند، خطراتي به همراه مي اورند، موجب گرفتاري ميشوند و جايگزين بدي براي محصولات داخلي اند. زيرا از ديگران، يا بطور كلي از بيرون از هيچ نظر نميتوان انتظار چنداني داشت. انچه آدمي ميتواند براي ديگران بكند بسيار محدود است.
سرانجام هركس تنهاست و آنگاه مسئله اين است كه كسي كه تنهاست، چه كسي است.
آرتور شوپنهاور، در بابِ حكمت زندگی
گلدانی که همراه با گیاه رشد میکند...
این گلدان از هنر اوریگامی ژاپنی الهام گرفته شده و همراه با گیاه داخلش رشد و گسترش مییابد
جالب است بدانیم! به تعویق انداختن کارها و موکول کردن کارها به آینده ممکن است به دلیل احساس خطر و ترس باشد!
در چنین حالتی، مغز ما سعی می کند کارهایی را که جنبه حیاتی ندارد به آینده موکول کند تا خود را در مقابل خطرات احتمالی محفوظ و مصون دارد!
من اخیرا گزارش واقعه ای را در یک دبیرستان که به وسیله ی معلمی در مورد توجیه ارزش ها در شهر تینک نیوجرسی اتفاق افتاده بود،مطالعه می کردم.دانش آموز دختری در کلاس این معلم یک کیف پول که حاوی هزار دلار بود،پیدا می کند و آن را به صاحبش بر می گرداند.معلم درباره ی کار این دانش آموز از کلاس نظر خواهی کرد.هم کلاسی های آن دختر به این نتیجه رسیدند که او در مورد برگرداندن پول کار احمقانه ای کرده است.بیشتر دانش آموزان بیان می کردند که اگر کسی بی دقتی کند باید تاوان آن را پس بدهد.وقتی که از معلم خواسته شد او نظرش را به دانش آموزان بگوید پاسخ داد:((خوب البته من چیزی نمی توانم بگویم.اگر من در جایگاهی بودم که می گفتم چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست،دیگر نمی توانستم مشاور آن ها باشم.من نمی توانم نظرم را به آن ها تحمیل کنم))
اگر ما ارزش های خود را از والدین و معلمان خود نمی گیریم پس آن ها را از چه کسی یاد می گیریم؟هنگامی که والدین و معلمان ارزش هایمان را به ما یاد ندهند ما در غیاب آن ها ارزش هایمان را از تلویزیون و دیگر منابع ناجور اخذ می کنیم.تعجبی هم نیست که چرا جوامع بشری این چنین آشفته هستند.یک چنین معلمی که در مثال توصیفش آمد نه تنها بایستی ارزش های غلط را به دانش آموزان یاد ندهد،بلکه شایسته است به آموزش ارزش های خوب نیز بپردازد.