| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
*خودپسندی
*رفتار غیر مودبانه
*رفتار بی ملاحظه
*رفتار غیر متعهدانه
*رفتار گستاخانه
*عدم صداقت و روراستی
*خود محوری-کسی که همه چیز را دور خود می پیچد تا یک بسته زیبا بسازد.
*تکبرونخوت-شخص مغرور به عقاید ودانش خود اکتفا می کند و غفلت دائم خود را تضمین می کند
*خودبینی و غرور-باتوجه به این که ماهیت تنفر،خلااست،اوافکار را از خود بینی پرمی کند
جان لاف زد که((پسرمن هوشش رااز من به ارث برده))زنش جواب داد:((من مطمئنم زیرا که من هنوز سهم خودم را به او نداده ام))
*نگرش منفی
*دگم بودن
*گوش ندادن
*طبیعت بد گمانی
*عدم احترام به ارزش های اخلاقی
*عدم دل سوزی(قطعا نشانه ی ضعف است)
*بی نظمی
*عجول بودن
*خشم-خشونت فرد را به دردسر می اندازد
*طبیعت زود رنجی
*بی ثباتی
*بی میلی نسبت به پذیرش حقیقت
*تجربیات بد گذشته
*نگرش غیر مسئولانه-مورد غفلت قرارگرفتن احساس،خوب نیست.آن بی ملاحظه بودن فرد را نشام می دهد.
*طمع-مثل آب دریاست هرچه بیشتر بنوشید،بیشتر تشنه می شوید.
این لیست کاملا جامع نیست.بسیاری از ما بعضی از خصایصی را که به آن ها اشاره گردید داراهستیم.بعضی از افراد ممکن است چند خاصیت بیشتر از دیگران داشته باشند.هدف،ارزشیابی و سازگاری در این حوزه ها می باشد.
من معتقدم تمامی روابط از جمله رابطه ی کاگر و کارفرما،والدین و کودک،شوهر و همسر،معلم و دانش آموز،فروشنده و خریدارو....مبتنی بر اعتماد هستند.چه طور می توانیم اعتماد بدون صداقت داشته باشیم؟ بحران در اعتماد واقعا به معنی بحران در حقیقت است اعتماد از درستی حاصل می شود.
*قابلیت اعتماد-که پیش بینی را میسر می کند و از تعهد ناشی می شود.
*ثبات-باعث اطمینان می شود
*احترام-خود و دیگران را مهم می داند و نگرش مورد توجه بودن را نشان می دهد.
*انصاف-به عدالت و صداقت برمی گردد
*خوش رویی-شیوه ی تبادل دوطرفه را نشان می دهد
*همخوانی-گفتار و عمل هماهنگ هستند.اگر شخص یک چیز بگوید و متفاوت رفتار کند چه طور شما به آن شخص اعتماد می کنید؟
*شایستگی-زمانی حاصل می شود که شخص توانایی و گرایش کارکردن را داشته باشد.
*صداقت-عنصر کلیدی اعتماد است
*قبول و پذیرش-علی رغم تلاش مان برای پیشرفت ما نیاز داریم معایب و محاسن همدیگر را بپذیریم.
*منش-شخص ممکن است همه ی شایستگی ها را دارا باشد،اما اگر منش نداشته باشد او نمی تواند مورد اعتماد قرار گیرد
اعتماد قابل تحسین تر از عشق و محبت است.مابعضی افراد را دوست داریم،اما به آن ها اعتماد نمی کنیم.روابط مثل حساب های بانکی است:هرچه ما سپرده گذاری کنیم آن ها بیشتر می شوند.بنابراین،بیشتر می توانیم از آن ها برداشت کنیم.به هر حال،اگر شما بخواهید بدون سپرده گذاری برداشت کنید منجر به ناامیدی می شود.
اکثر اوقات ما احساس بدهکاری می کنیم زیرا ممکن است سپرده گذاری نکرده باشیم.
بعضی از پیامدهای روابط ضعیف و عدم اعتماد به شرح ذیل می باشند:
*فشارروانی
*عدم مراوده
*تحریک پذیری
*دگم بودن و ذهن بسته
*فقدان روحیه همکاری
*غیر قابل قبول بودن
*عزت نفس پایین
*سوظن و بدگمانی
*فقدان بهره وری
*انزوا و گوشه گیری
*بهداشت روانی ضعیف
*عدم اعتماد
*خشم و عصبانیت
*پیش داوری
*فروپاشی روحیه
*رفتار عدم همکاری
*تعارض
*نومیدی
*غمگینی
در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
_آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصلگی گفت: هزار و پونصد تومن!
پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده گفت:
نمیشه کمتر حساب کنی؟!!
توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم!؛
_نه، نمیشه!!
دوره گرد پیر، مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!
درونم چیزی فروریخت...هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم.
از نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم!
یه لحظه به خودم اومدم، باید کاری میکردم.
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون!
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که انگار همه ی دنیا توی دستاشه!
چه حس قشنگی بود...
.
اون روز گذشت...
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله
با یه لبخند دلنشین به سمتم اومد؛
دايي ازم فال میخری؟
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
_فالی دو هزار تومن!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی!
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم!
و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم...
_اشکال نداره، یه فال مهمون من باشید!!
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
_یه فال مهمون من باش!!
از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم!
صبح رو به خاطر آوردم، یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل
که صاحب یه مغازه ی لوکس توو بهترین نقطه ی شهر بوداز هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت
اما یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله ی فال فروش دوست داشت یه فال مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت......
.
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که
"مرام و معرفت" نه به سنه، نه به داراییه، نه به سطح سواد آدما!
معرفت یه گوهر نابه که خدا نصیب هر آدمی نمیکنه
"کاش صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچوقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیارو گلستون کنن" .......
افسانه ای است در مورد مرد عاقلی که بیرون از روستا نشسته بود.مسافری از راه رسید و از او سوال کرد((چه نوع مردمانی در این روستا زندگی می کنند؟زیرا من می خواهم از جایی که زندگی می کنم نقل مکان کنم))مرد عاقل پرسید:((چه نوع مردمانی در آنجا زندگی می کنند که می خواهید نقل مکان کنید؟))مرد گفت:((آن ها مردمانی،مداخله گر،بی رحم،گستاخ و خشن هستند))مرد خردمند جواب داد:((همین نوع افراد در این روستا نیز زندگی می کنند))بعد ازمدتی،مسافر دیگری از راه رسید و همین سوال را کرد.مرد عاقل از او پرسیدچه نوع افرادی در جایی که می خواهید عزیمت کنید زندگی می کنند؟مسافر جواب داد:((افرادی هستد خیلی مهربان،بانزاکت،مودب و خوب))مرد خردمند جواب داد:((شما همین نوع افراد را این جا نیز خواهید یافت))
نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟
کلاما دنیا را به گونه ای که وجود دارد نمی بینیم،بلکه به گونه ای که خودمان هستیم،می بینیم.اکثر اوقات،رفتار سایر افراد واکنشی به رفتار خود ماست.
افکار،اعمال یا رفتارمان هرچه که باشند دیر یا زود با دقت و شدت بیشتر به خود ما برمی گردند.اگر با مردم محترمانه برخورد کنید با شما همان طور برخورد خواهند نمود.
داستان زیر از((بهترین ها.....قطعات و تصنیفات))استخراج شده است.
سال ها قبل دوجوان،هم زمان با تحصیل در دانشگاه استنفورد،کار می کردند.پول بسیار کمی داشتند.بنابراین فکری به مغزشان خطور کرد که در یک رستیال پیانو با پادروسکی کارکنند تا هزینه های خورد و خوراک و شهریه را بپردازند.
مدیر پیانیست بزرگ از آن ها ضمانت دو هزار دلاری خواست.مبلغ ضمانت در آن زمان پول زیادی بود،اما جوان ها قبول کردند و برای اجرای کنسرت دست به کار شدند.آن ها سخت کار کردندو نهایتا 1600دلار عایدشان شد.
بعد از اتمام کنسرت دو جوان به بزرگترین هنرمند،بدترین خبر را دادند.آن ها به او تمام 1600دلار را با یک سفته 400دلاری دادند،و قول دادند در اولین فرصت ممکن پول سفته را بپردازند.چنین به نظر می رسید که پایان دوره دانشگاه رفتنشان باشد.
پادروسکی جواب داد:((نه،جوان ها))لازم نیست،سپس سفته را پاره کرد و 1600 دلار را به آن ها برگرداند و گفت از این 1600 دلار همه ی هزینه هایتان را کسر کنید و برای هرکدام از خودتان ده درصد به عنوان دستمزد بردارید و بقیه اش را به من بدهید.
سال ها گذشت و جنگ جهانی اول شروع شدو تمام شد.پادروسکی نخست وزیر لهستان شد و تلاش کرد هزاران نفر گرسنه ی سرزمینش را غذا بدهد.تنها شخصی که در جهان به او کمک کرد هربرت هوور،رئیس دفتراعانه و غذای آمریکا بود.هوور لبیک گفت و سریعا هزاران تن غذا به لهستان فرستاد.
بعد از این که افراد گرسنه تغذیه شدند پادروسکی به پاریس سفر کرد تا از هوور به خاطر کاری که کرده بود تشکر بکند.درملاقات آن دو هوور گفت:آقای پادروسکی همه بسیار عالی بود علی رغم این که شما آن را به خاطر نمی آورید.زمانی که من دانشجوی کالج بودم و به مشکل دچار شده بودم،شما به من کمک کردید.
خوبی کردن به خاطر جبران،ماهیت آدم های دون صفت است.شخص نباید منتظر برگشت خوبی باشد،زیرا خود به خود محقق می شود.
یکی از زیباترین پاداش های زندگی این است که هیچ فردی نمی تواند صادقانه به دیگری کمک کند،بدون این که خودش را کمک کرده باشد. (رالف والدو امرسون)