| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
همه داستان چوپان دروغگو را می دانیم که همواره به دروغ فریاد می زدگرگ آمد.چوپان تصمیم گرفته بود به وسیله ی مردم روستا برای خود سرگرمی درست کند.او فریاد زد((کمک،کمک،گرگ آمد))روستاییان صدایش را شنیدند وبه نجاتش آمدند،اما موقعی که مردم روستا به آنجا رسیدند،گرگی وجود نداشت و او به آن ها خندید.آن ها برگشتند.روزبعد،وی همین نیرنگ را به کار برد و ماجرا تکرار شد.
سپس یک روز،درحالی که چوپان از گوسفندهایش نگه داری می کرد ناگهان گرگی را دید و فریاد زد:((کمک))مردم روستا صدایش را شنیدند،اما این بار هیچ کس برای نجاتش نیامد.آن ها فکر کردند باز هم یک حقه ی دیگری در کار است و به او اعتماد نکردند.گرگ همه ی گوسفندان او را درید.نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟نتیجه این است که:
1-وقتی اشخاص دروغ می گویند اعتبار خود را از دست می دهند.
2-همین قدر که اعتبار و اعتماد از دست رفت،حتی زمانی که حقیقت را بگویند کسی آن ها را باور نمی کند.
ویژگی یک منش خوب،صداقت است.
حقیقت می تواند به دو طریق سوتعبیر شود:
1-اطلاعات یا حقایق ناقص
2-اغراق گویی