| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است.
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی۰
وقتی دیگران در خوابند
مطالعه کن
وقتی دیگران مردد اند
تصمیم بگیر
وقتی دیگران در حال خیال پردازی اند
خود را آماده کن
وقتی دیگران در تعلل اند
شروع کن
وقتی دیگران در حال آرزو کردن اند
کار کن
وقتی که دیگران در حال تلف کردن اند
صرفه جویی کن
وقتی دیگران در حال صحبت کردن اند
گوش کن
وقتی که دیگران خشمگین اند
لبخند بزن
وقتی دیگران در حال رها کردن اند
پافشاری کن
یاعلی
پول پول میاره؟ شهرتم شهرت!
یه روز که مثل همه ی روزای پاییز بود برام، وقتی از کلاس برگشتم رفتم همون کافی شاپ تو مسیر محل کارم که یه لیوان شیر بخورم این تقریبا به عادت هر روزم تبدیل شده، وقتی نشستم و منتظر بودم که برام لیوان شیرم رو بیارن یه دوست قدیمی زد روی شونمو و با صدای بلند رشته ی افکارم پاره و شد ناخواسته از جا بلند شدم و بغلش کردم و نشست و شروع کرد به صحبت
از این همه مدتی که همدیگرو ندیده بودیم متوجه شدم دنبال کاره و از من خواست که تو شرکتی که کار میکنم براش کاری جور کنم، اما چون رشته و تخصصش به کار ما نمیخورد من جواب منفی بهش دادم سوال جالبی از من پرسید که خیلی منو به فکر وادار کرد. سوالش این بود
چطور وقتی اعتباری ندارم اعتبار کسب کنم؟
این سوال شاید سوال من و خیلی از افرادی که الان دنبال کارن باشه. اگر مثلا آرایشگر برد پیت باشی، برای کسی مهم نیست، چطور به این نقطه رسیدی
خود این جمله به تنهایی به همه میفهمونه که تو توانایی و شایستگی داشتی و این یعنی اعتبار و مردم با هیجان بهت میگن آرایشگر برد پیت و برات صف میبندن.
شاید تمام کاری که کردی این بوده که یک بار در اصلاح موهای برد پیت کمک کردی. شاید سر صحنهی یه فیلم کار میکردی و یکدفعه از تو خواستن کمک کنی که در عرض دو دقیقه سرش رو بتراشی. شاید یک بار موهاش رو آرایش کرده باشی و بعد به خاطر گندی که زدی سرت داد کشیده باشه. فرقی نمیکنه.
بازهم حسابه:
شاید درست نباشه الان این حرفو بزنم و حقیقت زشتیه که بگم شهرت شهرت میاره ولی در واقع همینه تا حالا به یه سری جمله ها که هرروز دورو بر خودمون میبینیم فکر کردی؟ مثلا جمله ی پر فروش ترین کتاب سال …..
این جمله دقیقا باعث میشه که یه کتاب خیلی بفروشه واستا یه حقیقت تلخ دیگه هم بگم که بعضی از نویسنده ها حجم عظیمی از کتابشون رو میخرن تا آمار فروش بره بالا و وقتی این آمار فروش به اندازه ی کافی رفت بالا باعث چی میشه؟؟ درسته! باعث میشه اون دروغ تبدیل به حقیقت بشه.
یه جمله ای که خودم خیلی بهش اعتقاد دارم اینه که اینقدر اداش رو در بیار تا خود اون چیز بشی!
شاید خیلی حس بدی داشته باشی ولی اینو بهت قول میدم که هر کسی تا به امروز به هر جایی که رسیده که از نظر تو موفقه تو یه نقطه ای این بازی رو بازی کرده و دقیقا این همون دلیلیه که پیشرفت از نقطه ی صفر کار سختیه.
یه داستان جالبی یادم اومد که ریچارد برنسون موسس Virgin Group که متشکل از 400 شرکت هست، در نوجوانی تصمیم گرفت در مجلهی بینام و نشانش به چند بانکِ بزرگ آگهی بفروشه. برنسون به یکی از این بانکها زنگ زد – که اسمش رو میگذاریم بانک الف – و بهشون گفت که رقیبِ شماره یکِ اونها(بانک ب) یک تبلیغ تمامصفحه در مجلهی برنسون سفارش داده. آیا بانک الف هم مایل هست با یه آگهی دیگه جوابشون رو بده؟ (در حالی که بانک ب ابداً چنین کاری نکرده بود). وقتی بانک الف یه آگهی سفارش داد، اون وقت برنسون با بانک ب تماس گرفت و همین کار رو تکرار کرد.
اگر هنوز به دنبال اعتبار میگردی، میتونم چند ایده پیشنهاد بدم .
برای یک آدم معتبر، مجانی کار کن .
تنها شرطت این باشه که بتونی این کار رو در رزومهی خودت بگذاری. لازم نیست کسی بدونه که این کار رو مجانی کردی، همه تصور میکنن که براش پول گرفتی.
بدون گرفتن اجازهی کسی، براش کار کن!
برو جلو: یه لوگوی جدید برای یاهو طراحی کن. یا یه فیلمنامهی بهتر برای بتمن بنویس. بعد بگذارش روی اینترنت و سعی کن تا جای ممکن منتشرش کنی و کاری کنی که همه ببینن.
از ارتباطاتت بهره بگیر .حتما یک نفر رو میشناسی که در یک جای معتبر کار میکنه. شاید یه استاد دانشگاه، یه مدیر سابق، یا یه دوست در یه شرکت بزرگ داشته باشی. راهی پیدا کن که یه کاری برای اونها انجام بدی، هر چقدر هم که کوچیک باشه. حالا اولین «براد پیت» خودت رو گیر آوردی.
سخن آخر :
هر اعتباری که به دست بیاری، به دنبال خودش اعتبار بیشتر میاره. تو تا ابد «آرایشگر براد پیت» میمونی. وقتی که اولین اسم رو گرفتی ، اسمهای دیگه هم پیدا میکنی ؛ و خیلی زود اون اعتبار واقعی که به دنبالش بودی رو به دست میاری .
فک میکنم جواب سوال دوستمو دادم ؟ شما چی فکر میکنین ؟
برای اینکه بدانید ۲۱ ویژگی فروشندگان بزرگ چه هستند، بهتر است آزمون زیر را انجام دهید. جواب سوالات زیر را می بایست با بله و یا خیر پاسخ دهید.
۱) اهدافم را بصورت مکتوب دارم؟
۲) نظم شخصی خوبی دارم؟
۳) خودانگیخته هستم؟
۴) همواره بدنبال کسب دانش جدید هستم؟
۵) علاقه مند به ارتباط با دیگران هستم؟
۶) اعتماد به نفس دارم؟
۷) خودم را دوست دارم؟
۸) مردم را دوست دارم؟
۹) چالش را دوست دارم؟
۱۰) پیروزی را دوست دارم؟
۱۱) می توانم ایراد را با نگرش مثبت بپذیرم؟
۱۲) می توانم بر روی جزئیات تمرکز کنم؟
۱۳) وفادار هستم؟
۱۴) مشتاق هستم؟
۱۵) تیزبین و هوشیار هستم؟
۱۶) شنونده خوبی هستم؟
۱۷) درک کننده خوبی هستم؟
۱۸) دارای هنر برقراری ارتباط با دیگران هستم؟
۱۹) ساعی و پرتلاش هستم؟
۲۰) می خواهم امنیت مالی داشته باشم؟
۲۱) شخص مقاومی هستم؟
اگر صادقانه بیش از ۱۵ امتیاز مثبت دارید ، شما در چهارچوب نوابغ فروش قرار دارید . اگر شما ویژگی های بالا را داشته باشید بی شک می توانید در فروش بسیار موفق باشید و اگر کمتر از ۱۰ امتیاز بدست آوردید توصیه می کنم فروش را کنار بگذارید و به سراغ کار دیگری بروید .
یاعلی
این شرکت از زمان بنیانگذاری با فراهم کردن امکان اجاره دادن خانه یا اتاق، به رشد اقتصاد مشارکتی در دنیا کمک کردهاست.
ملتی که رو به انقراض می رود
ملتی که رو به انقراض می رود نخست به دانش و فضیلت بی اعتنا می شود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبروئی دارد، سببش جز قدر و شان هنر و ادب آن نبوده است.
جنگ ها و فیروزی ها اثری کوتاه دارند. آثار هر فیروزی تا وقتی دوام می یابد که شکستی در پی آن نیامده است. اما فیروزی معنوی است که می تواند شکست نظامی را جبران کند. تاریخ گذشته ما سراسر برای این معنی مثال و دلیل است. ولی در تاریخ ملت های دیگر نیز شاهد و برهان بسیار می توان یافت. کشور فرانسه پس از شکست ناپلئون سوم در سال 1870 مقام دولت مقتدر درجه ی اول را از دست داده بود. آنچه بعد از این تاریخ موجب شد که باز آن کشور مقام مهمی در جهان داشته باشد دیگر قدرت سردارانش نبود بلکه هنر نویسندگان و نقاشانشان بود.
ما نیز امروز باید در پی آن باشیم که چنین نیرویی برای خود به دست بیاوریم. گذشتگان ما در این راه آنقدر کوشیدند که برای ما آبرو و احترامی بزرگ فراهم کردند. بقای ما تاکنون مدیون و مرهون کوشش آن بزرگواران است. امروز ما از آن پدران نشانی نداریم. آنچه را ایشان بزرگ داشتند ما به مسخره و بازی گرفته ایم. دیو فساد در گوش ما افسانه و افسون می خواند. کسانی هستند که جز در اندیشه ی انباشتن کیسه ی خود نیستند. دیگران نیز از ایشان سرمشق می گیرند و پیروی می کنند. اگر وضع چنین بماند هیچ لازم نیست که حادثه ای عظیم ریشه وجود ما بر کند. ما خود به آغوش فنا می شتابیم.
بخشی از متن زیبای "نامه ای به پسرم" به قلم دکتر پرویز ناتل خانلری، مجله سخن 1333
خرج پول بیشتر نسبت به درآمد
فرض کنید میزان خالص درآمد شما 6 هزار دلار در ماه باشد، ولی میزان مخارجتان 7 هزار دلار. بدون بودجهبندی و هشیاری کامل در مورد جریان مالی ماهانه خود، چگونه انتظار دارید که به آنچه می خواهید برسید؟ برای اینکه به موفقیت برسید، باید یک نظام بودجهبندی ماهانه برای خود ایجاد کرده و هزینههای غیرلازم را کاهش دهید. میزان پس انداز خود را مرتبا بررسی کنید تا مطمئن شوید میزان پولی که در میآورید بیش از خرج شماست.
پسانداز ناکافی
بر اساس بررسی اعتماد بازنشستگان در موسسه تحقیقات شاغلان در سال 2015، در حدود 57 درصد از کارمندان آمریکایی کمتر از 25 هزار دلار سرمایه گذاری و پس انداز خانگی دارند؛ در حالیکه 28 درصد کارمندان حتی پساندازی کمتر از 1000 دلار دارند. بازنشستگانی که این روزها بیش از قبل عمر میکنند، هزینههای سلامت خود را سالانه افزایش دادهاند. به منظور تغییر رفتار پساندازی، از همین امروز شروع به یک برنامه پسانداز خودکار کنید؛ چراکه سرمایهگذاران ابتدا پسانداز کرده و سپس هزینه میکنند.
نداشتن برنامه مالی مکتوب
بر اساس شاخص VRR، در حدود 17 درصد از کارمندان و 26 درصد از بازنشستگان به نوشتن یک برنامه مالی اقدام میکنند. این بدین معناست که بیش از 80 درصد کارمندان و در حدود سهچهارم بازنشستگان به این امید هستند که بدون یک نقشه کلی و یک برنامه مشخص به هدف خود برسند. این موضوع مشابه این است که در اتومبیل خود نشسته و بدون داشتن آدرس، نقشه یا قطبنما به سمت مقصد رانندگی کنید. رانندگی بدون کمک یا بدون دانستن اینکه به کجا میروید بسیار کم مشاهده میشود، در حالی که مردم همیشه این رفتار را با وقت و منابع مالی خود انجام میدهند.
راحت آبرو نبرید...*
یکی کارناکرده راآبرو می برد
یکی هم گنه کرده راآبرو میخرد
*داستانی جالب و آموزنده::*
تاریخ ارسال پست: 18 / 8 / 1395 ساعت: 8:33 بعد از ظهر
حکایت عقاب و کلاغ اثر دکتر خانلری:
متوسط عمر عقاب 30 سال است و متوسط عمر کلاغ 300 سال.
عقابی در بلندای قله ی رفیعی لانه داشت.
عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی خواست بمیرد.
به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که:
در پایین قله کلاغی لانه دارد.
چهار نسل از خانواده ی عقاب ها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمه ی عمر خود نیز نرسیده بود!
عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد؛ تصمیم گرفت به نزد کلاغ برود و راز عمر طولانی وی را جستجو کند.
بنابراین بال گشود و در آسمان به
پرواز درآمد.
شکوه و عظمت عقاب بر کسی پوشیده نبود.
با پروازش در زمین هیاهویی شد. پرندگان با حسرتی آمیخته با ترس به لای درختان گریختند، خرگوش ها و آهوان سراسیمه به دل جنگل پناه بردند و چوپان در حالی که مسیر حرکت عقاب را می نگریست به سوی گله دوید؛
اما عقاب را اندیشه ی دیگر در سر بود.
به لانه ی کلاغ رسید؛
کلاغ با وحشت و تعجب به وی نگریست!
چه امری این افتخار را نصیب او کرده بود؟!
عقاب داستان را برای کلاغ گفت و از او خواست تا راز عمر طولانیش را برای وی فاش کند.
کلاغ گفت که:
این کار را خواهد کرد و به او یاد خواهد داد آنچه خود انجام داده است تا عمر طولانی به دست آورد؛ پس باید عقاب از این پس با او
زندگی کند و دمخور او شود و عقاب پذیرفت!
اما زندگی کلاغ کاملا متفاوت با زندگی او بود.
عقاب که همیشه در اوج آسمان
جا داشت و غذایش گوشت تازه و آب چشمه ساران کوهسار بود.
دید که کلاغ چگونه دزدی می کند، چگونه تحقیر می شود، چگونه از پسمانده ها و لاشه ها غذا میخورد و از
آب لجن سیراب می شود...
او در یکروز زندگی با کلاغ همه ی اینها را تجربه کرد.
در همان روز اول، عقاب زندگی خود را به یاد آورد و دانست که:
زندگی و فرمانروایی کوتاه خود در بلندای آسمان را، هرگز با زندگی طولانی در نکبت زمین عوض نخواهد کرد، حتی اگر عمرش فقط یکروز باشد.
عمر کوتاه با عزت به از عمر طولانی با خفت است.
عمرتان با عزت و سرافرازی واقتدار در بلندای فهم و شعور و علم و دانش و عمل.
یک ذهن ثروتمند انجام کارها را به دیگران میسپارد.
اما کی و چگونه؟؟؟
زمانی که کاری می تواند به طور رضایت بخش توسط کس دیگری که از شما کمتر دستمزد می گیرد یا میل دارد از شما کمتر بگیرد،انجام شود.
زمانی که دانش ،مهارت یا تجربه لازم را برای انجام دادن کاری را به طور شایسته نداشته باشد.
زمانی که کار روزمره باشد.
زمانی که کاری به رشد زیردستان کمک می کند.
ثروتمندان اغلب کار نمیکنند؛ کارها را به دیگران میسپارند
از خبرهای بد با آغوش باز استقبال کنید تا بدانید که دقیقا در کجا نیازمند بهینه سازی و پیشرفت هستید.
هرچند هیچ کس چندان دوست ندارد که دیگران به انتقاد از نحوه تفکر و عمل وی بپردازند، اما در فقدان این موضوع، پیشرفت فردی بسیار کندتر خواهد بود. انتقادات معمولا فرد را با زاویه های جدید از موضوع مواجه میسازد که پیش از آن پنهان بوده اند.
در این میان فرد باید از قوه قضاوت خود برای تشخیص انتقادات مناسب و کاربردی از موارد بی فایده استفاده کرده و یاری بگیرد. با دقت گوش دادن به دیگران مهارت مهم دوم برای موفقیت در زندگی است.
1- کاری را انجام دهید که لازم است؛ نه کاری که دلتان می خواهد.
برای یک ثروتمند انجام کارها کافی نیست؛ او باید کارهای درست را انجام دهد. کارهایی را انجام دهید که بیشترین تاثیر را بر کسب و کارتان خواهد داشت.
2- از فرصت ها بهترین استفاده را بکنید.
حل مسئله به نتایج موثر منجر نمی شود، فقط جلوی آسیب را می گیرد. برای کسب نتیجه باید از فرصت ها بهترین استفاده را کرد. حل مشکلات را به دیگران واگذار کنید و خود به دنبال فرصت ها باشید.
3- بهره وری عادت ثروتمندان است
برای داشتن بازده کاری بالا باید به طور مستمر و همیشگی رفتارهای کارآمد را تبدیل به عادت کرد. این بدان معناست که برای کارآمد بودن لازم نیست کارهای بزرگ انجام دهید بلکه باید کارهای کوچک اما صحیح روزمره را به طور منظم تکرار کنید. به قول معروف «شما همان چیزی هستید که همیشه تکرار می کنید».
4- زمان خود را مدیریت کنید
مهمترین چیزی که یک ثروتمند مدیریت می کند نه افراد هستند و نه بودجه بلکه زمان است. طرز استفاده شما از زمانتان میزان بهره وری شما و در نهایت میزان ثروت شما را تعیین می کند.
5- به دنبال تعالی باشید
برای بزرگ شدن باید آنقدر اعتماد به نفس داشته باشید که باور کنید جهان واقعا به شما و قدرت شما نیاز دارد. اگر به توانایی های خود باور نداشته باشید نمی توانید با اطمینان تصمیم بگیرید و با شجاعت اقدام کنید.
6-زیاد تصمیم نگیرید
ثروتمندی که تصمیمات زیادی می گیرد هم تنبل است و هم ناکارآمد. ثروتی که خوب اداره می شود، بحران های اندکی دارد. اگر دائم در حال تصمیم گیری هستید بدانید که دستورالعمل های لازم و صحیح را ایجاد نکرده اید.
همدلی
انصاف
همدردی با مظلومان
علاقه ی فراوان به جامعه
تنها به این خاطر که بیشتر مردم با یک چیز موافق هستند،آن موضوع نمی تواند درست باشد.برای امثال،اگر ده نفر مجرم در اذیت کردن یک فرد بی گناه موافق باشند،می توان گفت که آن عمل درست و موجه است؟نه.دقیقا مثل قانون جاذبه،اخلاق نیز نسبتا جهان شمول است.هم چون آزادی بدون انظباط که منتهی به تباهی و فساد می شود،جامعه بدون مجموعه ای از اصول از هم پاشیده می شود.اگر ارزش ها تا حد زیادی شخصی و تفسیری باشند پس نباید هیچ مجرمی در زندان باشد.اصلا چرا نیروی پلیس باید وجود داشته باشد؟
یک جامعه،بسته به ارزش های اخلاقی افرادش می تواند خوب یا بد باشد.آن چه یک جامعه را نیرومند می سازد ارزش های اخلاقی آن است.بعضی از افراد از استعمال مواد مخدر لذت می برند چون مواد به آن ها احساس خوبی می دهد.اما آیا آن واقعا باعث خیر است؟
افرادی که به اخلاق به صورت نسبی اعتقاد دارند،در واقع خود را دچار یک تناقص می کنند.آن ها می گویند((همه چیز نسبی است))اما خود این جمله بیانگر یک حقیقت مطلق است.این به نوعی خود را در یک تناقص انداختن است.تمایز بین حقیقت و باطل،درستی و نادرستی پیش فرضی برای موجودیت آنان است.با تغییر اصطلاحات،معنا ومفهوم عوض نمی شود.درست مثل تغییر برچسب ها که محتوا را تغییر نمی دهد.
مردم با برگزیدن اسامی جدید ارزش های اخلاقی را تغییر می دهند و به وسیله ی رسانه های جمعی افسون می شوند.
هنگامی که مایکل سورن،رئیس دانشگاه کلمبیا در سال 1993 از شغلش استعفا داد،یک گزارشگر از او پرسید که آیا کار ناتمام دیگری مانده است؟سورن پاسخ داد:من راضی هستم اما واقعا یک کار باقی مانده است و سپس او به نبود آموزش اخلاقی اشاره کرد...اغلب دانشجویان این دانشگاه در مورد اخلاقیات،آموزش ندیده اند.بیشتر مدرسان می ترسند که به این موضوع نزدیک شوند.معمولا در مورد اخلاق،والدین بیشترین تاثیر را می گذارند.به همین خاطر جوانان بیشتر از دیگران به تربیت اخلاقی نیاز دارند.اخلاق دین نیست،آن ها اصول منطقی و خردمندانه ی رفتار خوب هستد که برای یک جامعه ی صلح طلب لازم می باشند.
چرا ما معیار داریم؟آن ها اندازه هستند.یک متر در اروپا همان یک متر در آُسیا است.یک کیلوگرم آرد هر کجا که آن را ببرید همان یک کیلوگرم آرد است.افرادی که نمی خواهند از معیارهای اخلاقی تبعیت کنند بااین گفته که هیچ چیز نمی تواند درست یا نادرست باشد،بلکه درستی یا نادرستی در طرز فکر انسان ها است،مدام تعریف عمل اخلاقی را تغییر می دهند.آن ها بیشتر ار رفتار خود،طرف مقابل را مقصر می دانند.آن ها احساس می کنند که((رفتار من ایرادی ندارد،بلکه برداشت شما اشکال دارد))
برای مثال،هیتلر می توانست بر این باور باشد که رفتار او به حق است.اما سوال این است((آیا واقعا او برحق بود؟))دادن پول به یک گرسنه برای تهیه ی غذا کار درستی است،اما پول دادن برای خریدن مواد مخدر کار اشتباهی است.
تعمیم باعث مشخص شدن معیارها می شود و استثنا بستگی به موقعیت دارد.برای مثال،قتل کار خطایی است.این بیان کلی یک معیار اخلاقی و حقیقتی تعمیم یافته است،مگر این که قصد،دفاع ار خود باشد.پس نمی توان گفت که اگر هوا خوب باشد یا این که اگر احساس خوبی داشته باشید،قتل می تواند موجه و صحیح باشد.
علایق یک شخص بیشتر از شغل او می تواند آن فرد را به ما بشناساند.روشی که یک فرد اوقات فراغتش را با آن سپری می کند می تواند نشانگر عملکرد فرد در شغلش باشد.اگر در دسترس یک معتاد پول قرار داشته باشد نسبت به شخصی که اعتیاد ندارد،بیشتر احتمال دارد که دست به دزدی بزند.
معیارهای اخلاقی ما به وسیله ی مشاورانی که استخدام می کنیم،حامیانی که برمی گزینیم و فروشندگانی که با آن ها سر و کار داریم،مشخص می شوند.
دیدگاه ها شاید از فرهنگی به فرهنگی دیگر متفاوت باشند،اما ارزش هایی چون انصاف،عدالت،درستکاری وتعهد جهانی و ابدی هستند و کاری به فرهنگ ندارند.در هیچ زمان و مکانی بزدلی گرامی تر از شجاعت نبوده و نخواهد بود.
اون جلو تصادف شده
اوسطو باز گذاشتن که
خودروهای امدادی برسن...
یاعلی
تحمل درد را داری...؟!
پس برای تحقق رویاهایت تلاش کن
تو قطعا پیروز میدان خواهی بود...
می گویند روزی خبرنگار جوانی از ادیسون پرسید: آقای ادیسون شنیدم برای اختراع لامپ تلاش های زیادی کرده ای، اما موفق نشده ای، چرا؟ پس از ۹۹۹ بار شکست همچنان به فعالیت خود ادامه می دهی؟ ادیسون با خونسردی جواب می دهد:«ببخشید آقا من ۹۹۹ بار شکست نخورده ام، بلکه ۹۹۹ روش یاد گرفته ام که لامپ چگونه ساخته نمی شود.» طرز نگرش می تواند آنچه که شکست نامیده می شود را تبدیل به معجزه کند.
مصاحبه با مسی در نوجوانی :
من می دانم اگر سخت تمرین کنم
وخوب بخورم میتوانم توپ طلایی راببرم .
هدف یعنی این و پنج بار به هدفش رسیده
با وجود مشکلات...
بعضی ها می شکنند
و بعضی ها رکورد می شکنند...!
شما جزو کدوم دسته ای؟!
مردها را عصبانی نکنید!!
وقتی مردها عصبانی میشوند قابلیت انقباض عضلاتشان به مراتب بالا میرود و توانایی کتک زدن انها بیشتر میشود.
مردها در عصبانیت فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند. آنها به حل مسئله فکر نمی کنند؛ تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم!
اکثر مردها در عصبانیت شخصیتی بد بین و نامهربان دارند. فقط یک راه دارد:
سکوت کنید!
وقتی سکوت کنید زودتر ارام میشوند. وقتی آرام شدند راحت تر متقاعد می شوند.
زن ها را عصبانی نکنید!!
زنها وقتی عصبانی میشوند قدرت جسمی شان از بین میرود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند .
یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمیکنید.
غرزدن از ویژگی های بارز همه زنان است. یک زن را وقتی عصبانی کردید عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید.
زنها ماجرای عصبانیت شان را در تمام این مدت با خود حمل میکنند
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد بلکه شخصیت ملت ها را تعیین می کند.
1-اگر روزی 15 دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
2-اگر روزی 15 دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیت نصیبتان خواهد شد.
3-اگر روزی 15دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
4-اگر روزی 15دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
5-اگر روزی 15 دقیقه مطالعه و سلول های خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت.
زیبایی روش یا قانون 15 دقیقه در این است که آنقدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت ندارید آن را به تاخیر نمی اندازید.
جالبتر اینکه، کشور ژاپن امروزه موفقیت خود را مدیون این قانون میداند.
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ.
ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...
یک دانشجوی افغانی ميگفت زمان تحصيلم در سوئيس با يكی از اساتيد دانشگاهمون رفتيم كافه نزديك دانشگاه تا قهوه بخوريم.
حرف از حكومت و اوضاع بد افغانستان شد كه استادم حرف جالبی زد كه همواره توی ذهنم نقش بست.
استادم گفت: فكر نكن برای كشورها قرعه كشی كرده اند و مردم سوئيس به خاطر شانس خوب اين حكومت گيرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به اين روز افتادند، بلكه هر ملتی حكومتی كه سزاورش هست رو ميسازه و اتفاقا مردم سوئيس حقشون داشتن حكومتی اينچنين هست و افغان ها هم لياقتشون بيشتر از اينی كه دارند، نيست.
دوستم ميگفت: كمی احساس تحقير كردم، به همين خاطر پرسيدم: افغان ها چه كاری بايد انجام دهند تا تغيير كنند؟
استاد فنجون قهوه رو از كنار دهانش پائين آورد و لبخندی زد و گفت:
هر سوئيسی در سال 10 كتاب ميخواند، تو اگر يك افغانی را ديدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم كشورت سالی يك كتاب بخوانند كشورت تغيير خواهد كرد.
این راه حل به کشورهای مشابه نیز قابل تعمیم است.
قانونی داریم که همیشه صادق است:
“”ما به محیط مان عادت می کنیم””
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
“تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی”
بیایید بیشتر به فکر خودمون باشیم و به خودمون کمک کنیم
اصل اول: نمیتوان با تمرکز روزانه بر نوسانات قیمت سهام پول درآورد. لیورمور بر اهمیت تمرکز بر بازار بهصورت کل، بهجای سهام جداگانه تأکید میکرد. او اشاره داشت که موفقیت بزرگتر، از تعیین جهت کل بازار بهجای انتخاب مسیر یک سهام خاص بدون در نظر گرفتن مسیر بازار، حاصل میشود.
اصل دوم: از استراتژی بخر و نگه دار در دوران رونق استفاده کنید و وقتی همهچیز آرام شد سهام خود را بفروشید. لیورمور همیشه یک استراتژی خروج داشت.
اصل سوم: اطلاعات بنیادی یک شرکت، بازار و اقتصاد را مطالعه کنید. لیورمور سرمایه گذاران موفق و ناموفق را بهوسیله میزان تلاشی که برای سرمایه گذاری صرف میکردند، از هم جدا میکرد.
اصل چهارم: سرمایه گذارانی که اهداف کوتاهمدتی را در بورس دنبال میکنند، درنهایت سرمایه شان را از دست میدهند.
اصل پنجم: اطلاعات نهانی که از شرکت به بیرون درز پیدا میکند، نادیده بگیرید، تحلیل مستقل خودتان را انجام دهید. لیورمور درباره جایی که از آن اطلاعاتش را میگرفت بسیار محتاط بود و استفاده از منابع متعدد را توصیه میکرد.
اصل ششم: تغییر در استراتژیهای سرمایه گذاری خود را با توجه به شرایط در حال تکامل بازار با آغوش باز بپذیرید.
مارک البیون در کتاب خود تحت عنوان "ساختن زندگی و امرار معاش" دربارۀ یک مطالعۀ آشکار کننده از تاجرانی می نویسد که 2 مسیر کاملاً متفاوت پس از فراغت از تحصیل دانشگاهی طی کردند.
وی چنین می گوید: یک بررسی از فارغ التحصیلان دانشکده بازرگانی، سابقه 1500 نفر را از سال 1960 تا 1980 مورد مطالعه قرار داده است.
در آغاز فارغ التحصیلان به 2 گروه تقسیم شدند:
〰 الف: کسانی که گفته بودند می خواستند اول پول در بیاورند تا بعداً هر کار خواستند بکنند.
〰 ب: کسانی که ابتدا به دنبال علاقه واقعی خود بودند و اطمینان داشتند که پول عاقبت خود به دنبال آن می آید.
چه درصدی در هر گروه وجود داشت؟
از 1500 فارغ التحصیل در مطالعه موردنظر، کسانی که در گروه الف بودند 1245 نفر را تشکیل می دادند و گروه ب 255 نفر.
پس از 20 سال 101 نفر میلیونر در کل این 2 گروه به وجود آمده بود که یک نفر از گروه الف و 100 نفر از گروه ب بودند.
انتخاب با شخص شماست کدام راه مناسب تر است...
افرادی هستند که عقیده دارند اخلاق را نمی توان تعمیم داد،بلکه آن در هر موقعیتی متفاوت است،آن ها این موضوع را بهانه ی خود قرار می دهند و اخلاق شان را از موقعیتی به موقعیتی و از فردی به فردی دیگر تغییر می دهند.این پدیده،اخلاق موقعیتی نامیده می شود.این اخلاق بیشتر از آن که انقیاد و محدودیت باشد،آسودگی و راحتی است.
شرایط بد نمی تواند بهانه ای برای انتخاب های بد و زندگی فلاکت بار باشد.ارزش ها و اخلاقیات برای لحظه های خوب طرح نشده اند،بلکه آن ها می توانند مانع لحظات نامطلوب و بد نیز باشند.آن ها هم چون قوانین دنیا هستند که هم در روزهای خوب وهم در روزهای بد می توانند به کار گرفته شوند.
اغلب انتخاب ها،انتخاب هایی اخلاقی نیستند.برای امثال،این که چه لباسی بخریم و یا چه برنامه ی تلویزیونی ببینیم انتخاب های فردی هستند که به ترجیحات ما مربوط می شوند.این انتخاب ها،اخلاقی نیستند.مردم با توجه به استطاعت مالی شان می توانند پاناسونیک یا سونی را انتخاب کنند.انتخاب های شخصی،ذهنی هستند نه عینی،اما با وجودی که این انتخاب ها متکی بر اخلاقیات نیستند،باید مسئولانه باشند.انتخاب های اخلاقی بی غرضانه حق را از باطل حدا می سازند.از جهت زمانی که دست به یک انتخاب ضد اخلاقی می زنیم وجدان مان جریحه دار می شود،ولی هنگامی که در یک انتخاب شخصی اشتباهی می کنیم به وجدان مان آسیبی وارد نمی شود.انتخاب ها از این رو شخصی هستند که فرد آنها را انجام می دهد،اما درست بودن و یا غلط بودن شان از شخصی به شخص دیگر فرق نمی کند.
درست مثل یک امتحان ریاضی که افراد در آن شرکت کرده و به سوالات آن پاسخ می دهند.پاسخ های آن ها از شخصی به شخص دیگر متفاوت است،اما آن چه که موجب می شود پاسخ هایشان درست باشد انتخاب هایشان نیست،بلکه به پاسخ صحیح بستگی دارد.البته انتخاب های اخلاقی همیشه مثل انتخاب کردن پاسخ ها در یک امتحان ریاضی نیستند،درست مثل یک فرد خوب که ممکن است فردی اخلاقی نباشد.
شاید یک فرد از لحاظ اجتماعی جذاب و خوشایند باشد،ولی در عین حال،دروغگو و متقلب نیز باشد.پس یک فرد غیر اخلاقی می تواند جذاب نیز باشد.خوشایند بودن ناشی از پسندیده بودن از نظر اجتماع است.جذاب بودن به معنای خوب بودن نیست.
در واقع،بیشتر انتخاب های ما مبتنی بر موارد زیر هستند:
1-خواسته هایمان برای آسودگی،راحتی و لذت طلبی
2-احساسات،انجام آن چه که احساس کنیم خوب است،ملاک داشتن یک احساس خوب است،تا مسئولیت پذیری
3-آداب و رسوم جامعه،هرکسی هر کاری کرد من هم باید آن را انجام دهم.
عقیده ی عمومی بر این است که اخلاق و انتخاب های اخلاقی روشن و مشخص نیستند.سوال مهم این است که چه کسانی طرفدار این عقیده اند؟تنها آنهایی که دارای ارزش های مبهمی هستند
من همیشه مطمئن بودم روزی
ثروتمند خواهم شد
یادم نمی آید حتی یک لحظه هم
به این موضوع شک کرده باشم
وارن بافت چهارمین ثروتمند برتر جهان
شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید، اینگونه می سرود:
بنی آدم ابزار یکدیگرند.
گهی پیچ و مهره،گهی واشرن.
یکی تازیانه ،یکی نیش مار.
یکی قفل زندان،یکی چوب دار.
یکی دیگران را، کند نردبان.
یکی میکشد بار نامردمان.
یکی اره ،تا نان مردم برد.
یکی تیغ، تا خون مردم خورد.
یکی چون قلم،خون دل میخورد.
یکی خنجر است و شکم می درد.
چو عضوی به درد آورد روزگار.
دگر عضوها،در پی كسب و كار.
خلاصه پر از نفرت و کین و آز.
یکی همچو کرکس،یکی چون گراز.
تو كز محنت ديگران بی غمی.
در این عصر نامت نهند آدمی؟؟!
وقتی حالمون خوب نیست یعنی افت انرژی یافته ایم. بسياری از ما ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻢ می آوريم، درواقع دچار ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺍﻧﺮﮊﯼ هستيم اما ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻫﺎ، ﻃﺒﯿﻌﺖ، ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ، نور ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﻭﺭﺯﺵ، ﻣﺪﯾﺘﯿﺸﻦ ﻭ غیره...؛ ناخودآگاه ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺯﺩﯼ ﺍﻧﺮﮊﯼ می زنيم ﻭ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺮﮊﯼ می گیرﯾﻢ.
معمولا ﭼﻬﺎﺭ ﻃﺮﯾﻖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺯﺩﯼ ﺍﻧﺮﮊﯼ وجود دارد که ﭼﻬﺎﺭ نوع الگوی ﺭﻓﺘﺎﺭی دارد:
تاریخ ارسال پست: 14 / 8 / 1395 ساعت: 8:14 بعد از ظهر
یکی از اصلیترین پایههای شخصیت سالم، داشتن "اصالت" است.
این که تن به انجام هركاری نمیدی، به این معنی نیست كه نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره...
كسی كه چهارچوب داره، " اصالت " داره...
اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی :
دلت نمیاد خیانت كنی،
دلت نمیاد دل بشكنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی …
این بیعرضگی نیست!
این اسمش اصالته..
یک دوستی داشتم،
پلوی غذایش را خالی می خورد،
گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:
می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم.
همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد، گوشت و مرغ غذا میماند گوشه ی بشقابش، نه از خوردن آن پلو لذت می برد،
نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش،برای جاهای خوشمزه ی غذا...
زندگی هم همینجوری ست.
گاهی شرایط ِ ناجور زندگی را تحمل می کنیم،
و لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد،
برای روزی که مشکلات تمام شود.
هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم.
همه ی خوشی ها را حواله می کنیم برای فرداها،
برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد،
غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است.
یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب، دیگر نه حالی هست، نه میل و حوصله ایی.
به راهی که اکثر مردم می روند بیشتر شک کن،
زیرا اغلب مردم فقط تقلید می کنند.
هميشه تو ذهنم سوال بود
"دو نفر باهم تفاهم دارن" يعنی چی
تا اينكه تو اومدی
خيلی خوب بوديم باهم،
خيلی دوستت داشتم
اما خيلی چيزارو تحمل ميكردمو
كسی نميدونست.
همه ميگفتن چقدر شما باهم خوبين،
چقدر شما تفاهم دارين باهم
تا اينكه فهميدم
"تفاهم دارين با هم"
يعنی كنار مياد هميشه يكی،
يكی داره ميبخشه همش...
برخی از ما هرگز زندگی نمیکنیم، بلکه همیشه در انتظار زندگی هستیم!
ما بجای اینکه همین امروز خوشحال باشیم، به امید یک آینده خوب و خوش نشستهایم و به همین خاطر امروزمان را از دست میدهیم...!
ما وقت بیشتر میخواهیم،
پول بیشتر میخواهیم،
شغل بهتر میخواهیم،
بازنشستگی میخواهیم،
مسافرت و تعطیلات میخواهیم
و امروز برای همین از دست خواهد رفت و ما به این مسئله اصلا توجهی نمیکنیم!
مهم نیست در آینده چه چیزی پیش میآید.
اگر امروز میتوانی غذا بخوری، از نور خورشید تابان لذت ببری و با دوستانت بگویی و بخندی، پس خدا را شکر کن و از امروزَت لذت ببر.
به خاطرات بد گذشته نگاه نکن و نگران آینده نباش.
تو فقط در این لحظه، از زنده بودن خود مطمئنی، پس این شانس بزرگ را از دست نده و قدر آن را بدان...
در حکایتی از گذشته معروف است که پادشاه یک کشور به پادشاه یک کشور دیگر یک فیل سفید هدیه می دهد، کسی که هدیه را پذیرفته، هزینه های زیادی را صرف نگهداری و خوراک این فیل سفید می کرد، نسل های مختلف بدون آن که بدانند این فیل سفید به چه درد می خورد هزینه های زیادی را برای آن متحمل میشدند و دلشان هم نمی آمد که آن را کنار بگذارند یا رها کنند زیرا می گفتند:
"حیف است تا کنون هزینه زیادی برای آن شده است و نمیتوان آن را رها کرد!".
فیل سفید در مدیریت استعاره از موضوعیست که هزینه زیادی برای آن شده است و هیچ خاصیت مفیدی ندارد! و از آن جهت کنار گذاشته نمیشود که صرفاً برای آن هزینه شده است.
در نظر بگیرید کسی وارد دانشگاه میشود و متوجه میشود استعدادی در آن رشته ندارد اما آن را رها نمیکند به خاطر هزینه هایی که برای قبولی آن داده است و زمانی که صرف کرده است و میداند در آینده نیز آن رشته منبع درآمد او نخواهد شد، به آن رشته دانشگاهی و آن مدرک میتوان فیل سفیدآن فرد گفت. در مورد کسب و کار هم همینطور است. شاید محصولی آنقدر ارزش ندارد که برای آن هزینه بیشتر صرف گردد.
وفاداری را نمی توان خرید،بلکه بایستی آن را به دست آورد.ما نسبت به چه کسانی احساس وفاداری می کنیم؟به سازمان ها یا افراد؟پاسخ هیچ کدام از این دو نیست.ما به خاطر ارزش ها وفاداری می کنیم.در جایی که تضاد نظام های ارزشی باشد،افراد نمی توانند زیر یک سقف زندگی کنند،آن ها نمی توانند در یک سازمان مشغول به کار شوند.
هنگامی که فردی نسبت به یک فرد یا یک سازمان وفاداری نشان می دهد،کلام واقعی او چیست؟او می گوید((من با تو می مانم،زیرا همان چیزی را باور دارم که تو باور داری))
اگر شخصی که نسبت به او حس تعهد داریم،حتی اگر او رهبر،همسر،کارمند و یا رئیس مان باشد،جاسوس کشور دشمن باشد؟آیا به این خاطر که من قبلا با او عهد بسته ام بایستی از او حمایت کنم؟مسلما نه.من معتقد به حمایت از رفتارهای غیر اخلاقی و غیر قانونی نیستم
پیمان شکنی منجر به عوامل زیر می شود:
**از هم پاشیدگی خانواده ها
**زندگی ناخوشایند
**کودکان رها شده
**روابط ضعیف
**فشار روانی مضاعف
**گناه
**از دست دادن شغل
**تنها ماندن
**افسردگی
عهد ببندید و به عهدتان پایبند بمانید!