| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خانوم رايس وزير سابق خارجه امريكا ميگه تو بچگي پدرم هميشه از جنب كاخ واشنگتن منو ميبرد مدرسه و ميگفت اينجا محل كارت میشه و عكسهاي كاخ سفيد رو تو اتاقم نصب كرده بود،،،،
◀️خانم كيت وينسلت بازيگر نقش رز در فيلم تاييتانيك وقتی به خاطر زيبا بازی كردن نقشش جايزه اسكار رو ميگيره
ميگه هر وقت بچه بودم ميرفتم حموم شامپومو بغل ميكردم و ميگفتم و تصور ميكردم جايزه اسكاره
اشك از چشماش سرازير ميشه و ميگه اما اين ديگه واقعا شامپو نيست و جايزه اسكاره،،،،،
◀️چند وقت پيش يه روزنامه انگليسی داشتم ميخوندم تيتر زده بود از زلاتان ابراهيموويچ بازيكن تيم ملي سوئد و پارس سنت ژرمن فرانسه كه جديدا يه خيابون تو سوئد به نامش زدن گفته بود،خواب تموم روياها و موفقيت هايم را در بچگی هايم ديده بودم..
◀️آقای هیلتون سرایدار یک هتل بود ... و
تمام جوانی و نوجوانیش سرایدار بود
اما الان ٨۴ هتل هیلتون تو دنیا داریم !
تو ی مصاحبه از ایشون سوال میشه :
تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی چی شد که این شدی ؟
جواب میده : "من هتل بازی کردم!"
در جواب میگه :
تمام اون جوانی و نوجوانی که همه میدونند من سرایدار بودم وکیف مشتریا رو جابجا می کردم و ... اما
شبها که رییس هتلم می رفت خونه
من میرفتم تو اتاقش لباسامو در میاوردم
لباسای رییس هتل رو می پوشیدم
پشت میزش می نشستم و هتل بازی می کردم !
مدام تصور ذهنی من این بود که یکی
از بزرگترین هتلداران دنیا هستم ...
حالا بعضی از ماها تو خلوتمون
◀️سرطان بازی می کنیم
◀️بعضی ها تو ذهنشون روزی چند بار دادگاه میرند .
◀️روزی چند بار ورشکست می کنند
◀️روزی چند بار چاقو تو شکمشون می کنند .
◀️رابطه ی زيبا و عاشقانه مون رو تموم شده ميبينيم
◀️بچه ها و عزيزانمون رو از دست رفته احساس ميكنيم
◀️و خيلی وقتا نقش يه آدم شكست خورده، بی مسئوليت، نالايق، طردز شده، زشت ! و غيردوست داشتنی رو بازی كنيم ...
زندگي كردن بدون هدف شبيه رانندگي در مه غليظ است. موتور اتومبيلتان هرقدر قوي و قدرتمند باشد، شما به آرامي رانندگي مي كنيد، مردد هستيد و حتي روي جاده صاف حركت به جلو اندك داريد. با تصميم گيري درباره هدفهايتان، که بلافاصله از بين مي رود و شما در موقعيتي قرار مي گيريد كه از توانمنديهاي خود استفاده كنيد.
داشتن هدفهاي روشن و شفاف به شما امكان مي دهد پابر پدال گاز زندگي خود بفشاريد و شتابان در راستاي تحقق بخشيدن به خواسته هايتان به حركت درآييد.
اگر هدف جوي حالت خود به خود و اتوماتيك داشته باشد، چرا تنها شمار اندكي از مردم هدفهاي روشن، مكتوب و قابل اندازه گيري دارند؟ اين يكي از بزرگ ترين اسرار زندگي است. به اعتقاد اكثر روانشناسان مردم به چهار دليل هدف گذاري نمي كنند.
فكر مي كنند هدف گذاري مهم نيست.
نخست، اغلب اشخاص به اهميت هدف گذاري واقف نيستند. اگر شما در خانه اي بزرگ شويد كه كسي هدفي را دنبال نمي كند و يا با كساني معاشرت كنيد كه درباره هدف هرگز بحث نمي شود و يا كسي براي آن بها و ارزشي قائل نيست، شما در شرايطي بزرگ مي شويد و به بلوغ مي رسيد كه نمي دانيد هدف گذاري بيش از هر عامل ديگري در موفقيت زندگي شما سهم دارد.
به اطراف خود نگاه كنيد. چند نفر از افراد خانواده و يا دوستان شما به هدفهايشان معتقدند؟
راه آن را نمي دانند.
علت دوم نداشتن هدف اين است كه اشخاص اصولا نمي دانند چگونه بايد هدف گذاري كنند. از آن بدتر، خيلي ها فكر مي كنند كه داراي هدف هستند و حال آنكه آنها در نهايت چند ميل و رؤيا دارند. مثلا مي خواهند خوشبخت شوند، پول زيادي درآورند و يا زندگي خانوادگي خوبي داشته باشند.
اما اينها ابدا هدف نيستند.
اينها صرفا خيال و رؤيا هستند كه همه آنها را دارند. اما هدف با آرزو و ميل تفاوت دارد. هدف روشن، مكتوب و خاص است. مي توان آن را به سادگي و سهولت به كسي توضيح داد. مي توانيد آن را اندازه بگيريد و مي توانيد بفهميد كه آيا به اين هدف رسيده يا نرسيده ايد.
كاملا امكان پذير است كه از يك دانشگاه برجسته مدرك تحصيلي بگيريد و با اين حال حتي يك ساعت كسي درباره هدف برايتان حرف نزده باشد. انگار كساني كه محتواي درس مدارس و دانشگاهها را مي نويسند به كلي از اهميت هدف گذاري بي اطلاعند و نمي دانند براي دسترسي به موفقيتهاي آتي تا چه اندازه به آن احتياج است. و البته اگر قرار باشد قبل از رسيدن به بلوغ هيچ اطلاعي از نقش مهم هدف گذاري نداشته باشيد، نمي دانيد درهر كاري كه مي كنيد اين هدف گذاري چه سهم عمده اي ايفا مي كند.
ترس از شكست خوردن دارند.
تاریخ ارسال پست: 23 / 8 / 1395 ساعت: 7:57 بعد از ظهر
مجموعه تصاویری از ابتداى ساخت برج ایفل تا پایان ساخت.
سال ١٨٨٧ تا ١٨٨٩،سازنده:
گوستاو ایفل
با توجه به پیشرفت فناوری و وسیع شدن دایره استفاده از اینترنت در زندگی روزمره آدمها و فرصتهای بیشماری که اینترنت در اختیار تمامی کاربران قرار میدهد، امروزه راهاندازی یک کسب و کار اینترنتی تبدیل به شایعترین روش برای کارآفرینی شدهاست؛ از طراحی و توسعهی اپلیکیشنهای موبایل و نرمافزارهای کاربردی گرفته تا سادهترین کسب و کارها از قبیل دریافت سفارشات اینترنتی و ارسال غذا، از استارتاپهایی که نیاز به تخصصهای مختلفی همچون برنامهنویسی کامپیوتر و طراحی محصول دارند تا کسب و کارهای سادهای که تنها با آسانتر کردن بخش کوچکی از زندگی کاربران کسب درآمد میکنند. صرفنظر از نوع فعالیت و حوزهای که قصد وارد شدن به آن را دارید، نگاهی به عملکرد کارآفرینان موفق نشان میدهد همهی آنها مسیری شبیه به هم را طی کردهاند. اگر بخواهیم این مسیر مشترک را در قالب یک دستورالعمل یا فرمولی ساده تدوین کنیم، نکات زیر مهمترین مراحل راهاندازی یک کسب و کار اینترنتی برای کارآفرینی هستند:
۱) یک نیازی از کاربران اینترنت پیدا کنید و آنرا حل کنید.
۲) برای تبلیغ، بازاریابی و فروش محصول یا خدمات خود برنامهای تهیه کنید.
۳) یک وبسایت خوب طراحی کنید (یا بدهید طراحی کنند!).
۴) از موتورهای جستجو برای جلب توجه کاربران و افزایش ترافیک وبسایت خود استفاده کنید.
۵) برای خود یا کسب و کارتان شهرت ایجاد کنید.
۶) با مشتریان و اعضای وبسایت خود در تماس باشید.
۷) با تکنیکهای back-end sale
و upselling
درآمد خود را افزایش دهید.
تمامی علاقمندان و فعّالین، از یک کارآفرین تازهکار گرفته تا افراد موفق و باتجربه در حوزهی کارآفرینی، بهخصوص کسب و کارهای اینترنتی، میتوانند از فرآیندی که خلاصهی آن در 7 مورد بالا گنجانده شد استفاده کنند و کارآفرینی را از طریق راهاندازی یک کسب و کار اینترنتی تجربه کنید.
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)
گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.
اگر صدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش...
کلید جذب چیزی که در آرزویش هستید آن است که ارتعاشات وجود شما با آنچه مورد آرزوی شماست هماهنگی پیدا کند و ساده ترین راه برای دسترسی به هماهنگی ارتعاشات، آن است که تصور کنید صاحب آن چیز شده اید.
وانمود کنید که در حیطه ی تجربه شما قرار گرفته است، افکار خود را به سوی لذت بردن از آن تجربه معطوف کنید و با این کار اجازه ی ورود آن چیز یا تجربه را به زندگی خود می دهید.
اکنون با توجه به نوع احساسی که دارید می توانید به راحتی بفهمید که توجهتان از ته دل به این آرزو معطوف شد، یا آن که آن را واقعا نمی خواهید.
وقتی خواسته اتان جذب شده یا وقتی احساس خوبی دارید معنایش آن است که عواطف شما بر روی احساس رضایت و انتظار و اشتیاق و شادی است. اما اگر احساس بدبینی، اضطراب، ناامیدی و خشم دارید پس آرزویتان تحقق پیدا نخواهد کرد.
هنگامی که آگاهانه از عواطف خود با خبر شوید همیشه خواهید دانست که بخش پذیرنده ی خلاقیت شما چگونه عمل می کند و دچار این اشتباه نمی شوید که چرا وقایع به نحوی دیگر پیش می روند.
عواطف و احساسات شما، سامانه راهنمای شگفت انگیز وجود شما می باشند و اگر به آنها توجه نشان دهید، می توانید خود را به سوی هر چه آرزو دارید رهنمون کنید.
استر هیکس
هفت راز خوشبختی
متنفر نباش
عصبانی نشو
ساده زندگی کن
کم توقع باش
همیشه لبخند بزن
زیاد ببخش
یک دوست و همراه خوب داشته باش..
1-المپیک اتفاقی است که یاد و خاطره ی آن در اعصار ماندگار می شود.در طول یک مسابقه قایقرانی لورنس لیمپوکس به خاطر کمک به یکی از حریفانش که به دردسر افتاده بود از ادامه ی مسابقه صرف نظر کرد.تمام دنیا شاهد این صحنه بودند.اهمیت نجات جان یک انسان برای او مهم تر از برنده شدن بود.حتی با این که او در مسابقه برنده نشد ولی باز هم او یک برنده محسوب می شود.او به این خاطر که روحیه ی جوانمردی به المپیک بخشیده بود،از جانب همه ی پادشاهان و ملکه های دنیا مورد تقدیر قرار گرفت.
2-من داستانی درباره ی رابین گونزالس شنیده ام که او در یک بازی فینال مسابقات تنیس بازی می کرد.این یک رویداد مهم بود،او برای کسب عنوان قهرمانی جهان بازی می کرد.در آخرین سرویس گونزالس برای جلوگیری از امیتاز گرفتن حریف شوت بلندی زد.داور و خط نگه دار هر دو صحیح بودن شوت او را تایید کردندو اعلام کردند که با این شوت او برنده مسابقه است،اما گونزالس پس از مدت کوتاهی مکث و تردید،برگشت و به حریفش دست داد و گفت:((سروخطابود))نتیجه این شد که او آن سرو را باخت و در آن بازی هم شکست خورد.
همه تعجب کردند.چه کسی می توانست تصور کند که یک بازیکن در عین حال که داوران رسما به نفع او امیتاز داده اند و برگ برنده را در دست دارد،این چنین خود را محروم کند و ببازد.هنگامی که از او پرسیدند که او چرا این کار را کرد،پاسخ داد که((این تنها کاری بود که با انجام آن می توانستم از درستکاری خود محافظت کنم))او با این که مسابقه را باخت ولی باز هم یک برنده محسوب می شود.
3-چند نفر تاجر برای انجام ملاقاتی شهرشان را ترک کردند و به خانواده هایشان گفتند که تا جمعه شب بازخواهند گشت.اما به خاطر مشغله ی کاری زیاد نتواستند به موقع کارهایشان را تمام کنند.آن ها دیرشان شده بود و باید به پرواز می رسیدند.درآخرین لحظه در حالی که بلیط هایشان را دردست گرفته بودند،با این امید که هواپیما هنوز پرواز نکرده باشد،به فرودگاه رسیدند.در حالی که آن ها می دویدند یکی از آن ها با میزی برخورد کرد که روی آن یک سبد میوه گذاشته شده بود.همه میوه ها به زمین ریختند و له شدند،ولی آن ها وقتی برای ایستادن نداشتند.همه به دویدن ادامه دادندو خود را به هواپیما رساندند ونفسی با خیال راحت کشیدند البته به جز یک نفر از آن ها.او احساساتی شد و از صندلی اش بلند شد و به دوستان خود گفت خداحافظ و رفت.چیزی که او را شادمان و راضی می کرد برگشتن بود.اوبه طرف میزی که آن را واژگون کرده بود برگشت و دید که پشت آن میز دختر نابینای ده ساله ای برای گذران زندگی اش میوه می فروشد.مرد گفت:((آرزو می کنم که روز شما را خراب نکرده باشم.))از جیبش یک 10 دلاری در آورد و دردست دختر گذاشت وبه او گفت:((مواظب میوه هایت باش))و آنجا را ترک کرد.دختر نمی توانست ببیند که اوکجا می رود.ولی صدای دور شدن قدم هایش را می شنید.درحالی که صدای پای مرد درحال محو شدن بود دختر فریاد کشید:((آیا توخدا هستی؟))آن مرد پروازش را از دست داد ولی آیا او برنده محسوب نمی شود؟یک فرد بدون داشتن مدال هم می تواند برنده باشد و یک شخص با داشتن مدال هم اگر لیاقت برنده شدن را نداشته باشد،بازنده محسوب می شود.
میزان سرمایه گذاری مستقیم خارجی در نقاط مختلف جهان در سال 2015
ایران در جذب سرمایه گذاری مستقیم توفیق آنچنانی نداشته است.
انسانها روزانه آشغالهای زیادی تولید میکنند، اما برای دور ریختن این همه آشغال چه کاری میتوانیم بکنیم؟! یک روز جوانی در کانادا این سوال را از خودش پرسید و میدانید که «سوال به ذهن قلاب میشود»؛ و حاصلش شد تاسیس یک شرکت آشغال جمعکنی که الان ۱۷۵ شعبه در کانادا، آمریکا و استرالیا دارد!
آقای «برایان اسکادمور» در سال ۱۹۸۹ وقتی یک کامیون یدککش آشغال جمعکنی را در ونکوور دید، تصمیم گرفت کسبوکارش را بر پایه زدودن خرتوپرتها و آشغالها ایجاد کند.
او یک کامیون کوچک دستدوم را به قیمت ۷۰۰ دلار خرید، و با این شعار که «ما آشغالهای شما را در یک چشم بههم زدن جمع میکنیم» کارش را آغاز کرد.
آقای اسکادمور که خودش آن زمان دانشجو بود، وقتی که کسبوکارش توسعه پیدا کرد، دانشجوهای دیگر را هم استخدام کرد. بعضی از این افراد، در کوچهها کشیک میدادند تا آشغالهایی را که توسط شهرداری جمع نشده بود، با خودشان ببرند.
در سال ۱۹۹۳، آقای اسکادمور که یک سال و نیم به فارغالتحصیلیاش مانده بود، ترک تحصیل کرد تا فقط روی کارش تمرکز کند!
این شرکت حالا با ۱۷۵ شعبهاش و بیش از ۱۷۰۰ کارمندش، قراردادهای بزرگ هم میبندد؛ و حتی جمعآوری و بازیافت زبالهها و نخالههای بهجا مانده از حوادثی مثل گردبادها و طوفانها هم به این شرکت سپرده میشود.
کامیونهای این شرکت از سال ۲۰۰۷ به فناوریهای پیشرفته ارتباطی مجهز شدهاند؛ از جمله جیپیاس و امکان ارتباط کامیونها با هم، رهگیری آنها از دور، و همچنین دستگاههای کارتخوان بیسیم برای پرداخت پول. وبسایت این شرکت نیز هماکنون با امکانات متنوع از جمله رزرو خدمات و ثبت اینترنتی سفارشها، کار مشتریان را بسیار آسانتر کرده است.
تماس تلفنی با این شرکت نیز بسیار راحت است. شمارهی این شرکت ?G1-800-GOT-JUNK است که همان نام شرکت نیز است! (?Got junk آشغال دارید؟) و برای گرفتن این شماره، باید عددهای متناظر با هر کدام از حروف را روی صفحهکلید تلفن شمارهگیری کرد. نشانی وبسایت شرکت نیز همین است (بدون خطوط تیره و علامت سوال)، و این نشان میدهد که مدیر و بنیانگذار شرکت چه راهکارها و دید خوبی در زمینه برندسازی و جا انداختن آن داشته است.
اولین جمله ای که ما در اول دبستان میآموزیم چیست ؟
بابا نان داد / بابا آب داد...
می دانید اولین جمله ای که انگلیسی ها در دبستان یاد می گیرند چیست؟
من می توانم بخوانم و بنویسم...
و اولین جمله ی ژاپنی ها:
من باید بدانم...
و این است که ما همیشه چشممان به دست پدر است
و پدر را ضامن تامین ملزومات زندگی می دانیم و در بزرگسالی نیز حتی زندگی تجملی را انتظار داریم که ارث پدری باشد.
کار از ریشه خراب است...
و این یعنی: «فقر فرهنگی!»
وقتش رسیده این انتظارات رو دور بریزیم و واقعا در عمل دست به کار شویم !
وقتش رسیده با تلاش و انرژی خودمون دنیا رو نه تنها برای خودمون بلکه برای خانواده خود گلستان کنیم و هر غیرممکنی رو ممکن کنیم !
منظور از مشارکت حقوقی عبارت از تامین قسمتی از ‹‹سرمایه›› شرکتهای سهامی جدید و یا خرید قسمتی از سهام شرکتهای سهامی موجود است.
بانکها می توانند، بمنظور ایجاد تسهیلات لازم برای گسترش فعالیت بخشهای مختلف تولیدی، بازرگانی و خدماتی، قسمتی از سرمایه مورد نیاز شرکتهای سهامی را که برای امور مذکور تشکیل شده و یا می شوند تامین نمایند.
بانکها موظفند قبل از مشارکت وضعیت شرکتهای سهامی را که سهام آنها موضوع خرید است و یا طرح ارایه شده برای مشارکت را از لحاظ فنی، مالی و اقتصادی (درحد نیاز بانک) بررسی و ارزیابی نمایند.
مشارکت هر بانک از محل منابع بانک وسپرده های سرمایه گذاری در صورتی مجاز است که نتیجه بررسی و ارزیابی حاکی از پیش بینی عدم زیان دهی مشارکت باشد.
بانک مرکزی می توانند عنداللزوم نسبت مشارکت یک و یا چند بانک، از محل منابع بانک و سپرده های سرمایه گذاری در یک شرکت سهامی جدید و همچنین نسبت سهام خریداری توسط یک و یا چند بانک از محل مذکور، در یک شرکت سهامی موجود را تعیین نماید.
حتما شنیدید که شرکتی پس از چند ماه مجبور به اخراج منشی خود و یا منشی به طور ناگهانی تصمیم به ترک شرکت کرده است.
‼️ فکر می کنید چه اتفاقی میافتد که عمر منشی ها در شرکت اینقدر کوتاه است؟
مدیران باید بپذیرند که نماینده اول و آخر شرکت هایشان، همین منشی ها هستند و جابه جایی مستمر کارکنان هزینه های گزافی به شرکت تحمیل می کند و با ادامه این جابه جایی ها باید شاهد از بین رفتن انضباط کاری و بی اعتمادی نزد مشتریان بود.
وقتی در فکر طرح های کلان هستید از نقش منشی ها و نحوه ارتباط آنها با مشتریان غافل می شوید، بی آنکه بدانید این منشی ها هستند که می توانند نحوه ارتباط بلند مدت با مشتریان را تسهیل کنند.
یکی از وظایف مدیران ایجاد امنیت خاطر و ارتقای سطح معیشتی منشی هاست. اما به یاد داشته باشید که زیاده روی در این زمینه هم می تواند زیان بخش باشد ولی نباید منشی احساس کند از بقیه کارکنان ضعیف تر است...
نکته آخر اینکه از همان ابتدا منشی را توجیه کنید که تلفن شرکت باجه تلفن برای انجام امور شخصی نیست و او را از اهمیت ارتباط با مشتری آگاه سازید؛ گذر زمان کار را سخت تر می کند.
پروفسور سمیعی: محله ما یک رفتگر دارد، صبح که با ماشین از درب خانه خارج می شوم سلامی گرم می کند و من هم از ماشین پیاده می شوم و دستی محترمانه به او می دهم، حال و احوال را می پرسد و مشغول کارش می شود. همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است، گاهی اوقات که درون آسانسور می بینمش سلامی می کنم و او فقط سرش را تکان می دهد و درب آسانسور باز نشده برای بیرون رفتن خیز می کند. به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم، جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر برای ادامه حیاتم است. تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیادهروی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمهای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آنها لیوانی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچیک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند وهمه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوشطعمی بود.»
حکیم گفت: «رنجهایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنجها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنجها فایق آیید.»
دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آن که تو متلاطم شوی.!!
روانشناسان می گویند:
هر روز سه اتفاق خوشایندی که برایتان افتاده است را بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک.
این کار را برای 21 روز ادامه دهید. "سه اتفاق هر روز باید مختص آن روز باشند."
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و بر طبق تحقیقات انجام شده، چنین عادتی (حتی بیشتر از حس موفقیت) باعث خوشحالی شما می شود...
همه ی ما به خاطر هدفی در این دنیا آفریده شده ایم و ما بخشی از یک تصویر بزرگ هستیم.اما انسان های کمی هستند که به هدف زندگی خویش پی برده باشند.بیشتر ما انسان ها به جای آنکه بر روی روزهای زندگی مان حساب کنیم تنها آن ها را می شماریم.
روزی از دکتر آلبرت اینشتین پرسیدند((ما چرا در این دنیا هستیم؟))وی پاسخ داد:((اگر دنیا بر اثر یک تصادف به وجود آمده باشد،پس ما نیز به تصادف این جا قرار گرفته ایم.اما اگر این جهان برای هدفی ایجاد شده باشد پس ما هم در زندگی هدفی داریم))و اضافه کرد:((من هرقدر که بیشتر به مطالعه ی فیزیک می پردازم بیشتر به متافیزیک علاقه مند می شوم))
من ترجیح می دهم در هدفی که درنهایت در آن پیروز خواهم شد،ابتدا شکست بخورم و درهدفی که در آخر در آن شکست می خورم،موفق شوم(ودرو ویلسون)
عقاب قبل از شروع طوفان وقتی متوجه نزدیک شدنش می شود به نقطه ای بلند پرواز می کند و در مرتفع ترین نقطه منتظر رسیدن باد می ماند وقتی طوفان از راه رسید بال هایش را باز می کند این حرکت موجب می شود که روی باد قرار گرفته و با کمک باد بالای طوفان رود
نتیجه
عقاب نه تنها از طوفان نمی ترسد و از ان فرار نمی کند بلکه با استراتژی مناسب نه تنها خود را از آسیب های طوفان حفظ می کند بلکه با استفاده از انرژی نهفته در طوفان اوج هم می گیرد
در برخورد با مشکلات و طوفانهای زندگی انسان ها ازچه استراتژی هایی استفاده می کنند؟
استراتژی های زیر معمولا استراتژی هایی هستند که افراد کمابیش استفاده می کنند
استراتژی فرار
کسانی که استراتژی فرار را انتخاب می کنند باید همیشه فرار کنند یعنی آنها به هیچ عنوان آمادگی روحی ، روانی و عملی مواجه با شرایط سخت و تلاطم های زندگی را ندارند آنها باید همیشه فرار کنند زیرا مشکلات و چالش ها همواره وجود دارند و چون می خواهند با آنها مواجه نشوند باید مرتب فرار کنند.
این گروه همچنان در آرزوی روزی هستند که مشکلات و طوفانها تمام شود تا بتوانند توقف کنند و با آرامش زندگی کنند امّا این اتفاق شاید نیافتد و شاید هم خیلی دیر شده باشد.
استراتژی بی تفاوتی
کسانی که از این استراتژی استفاده می کنند خود را به مشکلات می سپارند بدون اینکه آمادگی لازم را کسب کرده باشند
مشکلات و تلاطم ها آنها را با خود می برند امّا کجا ؟ به سرزمین ناامیدی ها ، چه کنم چه کنم ها و درماندگی و.....
استراتژی تدبیر
کسانی که استراتژی تدبیر را به کار می گیرند معتقدند تغییر و تلاطم زندگی جزء ماهیت جدانشدنی زندگی است نه می شود از آن فرار کرد و نه می شود خود را به آن سپرد
فقط می توان برای آن تدبیر نیکو کرد
توصیه آخر:مشکلات ماهیت های متفاوت دارند و به همین دلیل کلید هر مشکل هم اختصاصی است هنر ما این است که ماهیت مشکل را تشخیص دهیم و کلید متناسب با آنرا بسازیم.
هر مشکل و چالشی در زندگی راهکاری دارد هر چند سخت ، برای تدبیر نیکو در مواجه با هر چالش و تلاطم اساسی در زندگی باید مانند عقاب هم باید به توانمندی های خود متمرکز باشید و هم فرصت موجود در درون بحران یا مشکل را تشخیص دهید تا با استفاده از فرصت نهفته در درون هر طوفان زندگی با استفاده از مهارت ها و توانمندی های خدادادی و اکتسابی بهترین بهره برداری را به عمل آورید.
موفقيت يعني : از مخروبه هاي شکست ، کاخ پيروزي ساختن .....
موفقيت يعني : خنديدن به آنچه ديگران مشکلش ميپندارند ......
موفقيت يعني : از تجارب انسان هاي موفق درس گرفتن ......
موفقيت يعني : خسته نشدن از مبارزه با دشواري ها ......
موفقيت يعني : هميشه جانب حق را نگاه داشتن .........
موفقيت يعني : اشتباه را پذيرفتن و تکرار نکردن آن .......
موفقيت يعني : با شرايط مختلف خود را وفق دادن ......
موفقيت يعني : حفظ خونسردي در شرايط دشوار ......
موفقيت يعني : از ناممکن ها ، ممکن ساختن ........
موفقيت يعني : نا کامي ها را جدي نگرفتن ........
موفقيت يعني : تکيه گاه بودن براي ديگران ......
موفقيت يعني : توانايي دوست داشتن ......
موفقيت يعني : عاشق زندگي بودن ......
موفقيت يعني : با آرامش زيستن ......
موفقيت يعني : قدردان بودن ......
موفقيت يعني : صبور بودن ......
وحالا که تو جزئی از خدایی باید رفتارت خدایی باشد.
خدا قدرتمند است، پس تو نیز قدرتمندی.
خدا عادل است، پس تو نیز عادلی.
خدا بخشنده است، پس تو نیز بخشنده ای.
خدا مهربان است، پس تو نیز مهربانی.
خدا داناست، پس تو نیز دانایی.
خدا زیباست پس تو نیز زیبایی.
توجه می کنی به حرفهای من ...
من نه با تو شوخی دارم و نه دیوانه شده ام.... تو بدون شک جزئی از خدایی...
پس مانند خدا رفتار کن... قدرتمند، عادل، بخشنده، مهربان، دانا و زیبا....
حالا برای رسیدن به رفتارهای خدایی، قلم و کاغذت را بردار و به تمام کارهای بد گذشته ات اعتراف کن، متوجه شدی تمام کارهای بد گذشته.... حتی فکرهای نادرستی که کرده ای ولی به انجام نرسیده اند.
تا جایی که می توانی از بدکاری هایت بنویس.... یادت باشد تو عادلی، پس به خودت عادلانه نگاه کن و هرچه کرده ای بنویس...
حتی اگر لازم است در هنگام نوشتن اشک هم بریز تا احساسات بیشتر درگیر شود و زودتر تو آنها را از درون به بیرون سوق دهی....
نمی دانم اعترافت چقدر به طول خواهد انجامید.... مهم نیست.
مهم این است که تو اعتراف کنی، آن هم به تمام گناهانت...
راستی یادت باشد کسی غیر تو و خدا در دادگاه تو حاضر نیست، تو که جزئی از خدایی، خجالت که ندارد، پس همه چیز را بنویس...
حتی اگر لازم است که فکر کنی و به یاد اوری این کار مهم را چند ساعت انجام بده تا کاملا از این احساس رها شوی... تا تمام آنچه که تا به حال انجام داده ای و چه بسا از دیگران پنهان کرده ای به خاطرت بیاید و از درون به برونت راه یابد....
اگر نوشتنت تمام شد و تو احساس سبک بودن کردی حتما جلوی آینه یک بوسه ی کوچک برای خودت بفرست زیرا تو عادل بوده ای و درباره ی خود به عدالت رفتار کرده ای و هرچه گناه و اشتباه کرده ای گفته ای...
حالا که نوشتنت تمام شد می خواهم مراسم باشکوه سوزاندن را انجام دهی، تو مگر عادل نیستی
عدالت حکم می کند برای کسی که خودش به گناهش اعتراف کرده است تخفیف قائل شویم، پس به خودت تخفیف بده...
بلند شو و انقدر استقامت نکن باید تمام گناهانت را به نیروی برتر بدل کنی...
لباس زیبا بپوش و مراسم سوزاندن را انجام بده.... و در هنگام انجام این مراسم این جمله را با خود تکرار کن:
خدایا، من خود می دانم در گذشته گنهکار بوده ام، اما اکنون به خود آمده ام و می خواهم بهترین باشم پس با عشق الهی یاری ام کن تا تمام این حس های نا زیبا را از خود دور کرده و رهایشان کنم. یاری ام کن تا خود را به بهترین شکل ممکن و در کمترین زمان عفو نمایم.
در کنار شکر گذاری بدبختی غیر ممکن است .
شكرگزاري و سپاس را بيشتر كنيد.
بگذاريد كه شيوه شما شود.
از همه سپاسگزار باشيد.
اگر كسي شكرگزاري را درك كند ، به خاطر چيزهاي مثبت و هم چنين براي چيزهايي كه مي توانست تحقق پذيرد، شكرگزاري مي كند
و اگر محقق نشد، بازهم شكر مي گذارد.
وقتي احساس شكرگزاري را درك كنيد و اجازه دهيد در عمق وجودتان بنشيند، براي همه چيز شكرگزار مي شويد.
هرچه شكرگزارتر باشيد ، كمتر گله و شكايت مي كنيد.
وقتي گله و شكايت ناپديد مي شود ، فلاكت هم ناپدید می شود .
فلاكت در شكايت و در ذهن شكايت گزار لنگر انداخته است.
فلاكت در كنار شكرگزاري غير ممكن است و اين يكي از مهم ترين رازهايي است كه بايد آموخت.
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است.
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی۰
وقتی دیگران در خوابند
مطالعه کن
وقتی دیگران مردد اند
تصمیم بگیر
وقتی دیگران در حال خیال پردازی اند
خود را آماده کن
وقتی دیگران در تعلل اند
شروع کن
وقتی دیگران در حال آرزو کردن اند
کار کن
وقتی که دیگران در حال تلف کردن اند
صرفه جویی کن
وقتی دیگران در حال صحبت کردن اند
گوش کن
وقتی که دیگران خشمگین اند
لبخند بزن
وقتی دیگران در حال رها کردن اند
پافشاری کن
یاعلی
پول پول میاره؟ شهرتم شهرت!
یه روز که مثل همه ی روزای پاییز بود برام، وقتی از کلاس برگشتم رفتم همون کافی شاپ تو مسیر محل کارم که یه لیوان شیر بخورم این تقریبا به عادت هر روزم تبدیل شده، وقتی نشستم و منتظر بودم که برام لیوان شیرم رو بیارن یه دوست قدیمی زد روی شونمو و با صدای بلند رشته ی افکارم پاره و شد ناخواسته از جا بلند شدم و بغلش کردم و نشست و شروع کرد به صحبت
از این همه مدتی که همدیگرو ندیده بودیم متوجه شدم دنبال کاره و از من خواست که تو شرکتی که کار میکنم براش کاری جور کنم، اما چون رشته و تخصصش به کار ما نمیخورد من جواب منفی بهش دادم سوال جالبی از من پرسید که خیلی منو به فکر وادار کرد. سوالش این بود
چطور وقتی اعتباری ندارم اعتبار کسب کنم؟
این سوال شاید سوال من و خیلی از افرادی که الان دنبال کارن باشه. اگر مثلا آرایشگر برد پیت باشی، برای کسی مهم نیست، چطور به این نقطه رسیدی
خود این جمله به تنهایی به همه میفهمونه که تو توانایی و شایستگی داشتی و این یعنی اعتبار و مردم با هیجان بهت میگن آرایشگر برد پیت و برات صف میبندن.
شاید تمام کاری که کردی این بوده که یک بار در اصلاح موهای برد پیت کمک کردی. شاید سر صحنهی یه فیلم کار میکردی و یکدفعه از تو خواستن کمک کنی که در عرض دو دقیقه سرش رو بتراشی. شاید یک بار موهاش رو آرایش کرده باشی و بعد به خاطر گندی که زدی سرت داد کشیده باشه. فرقی نمیکنه.
بازهم حسابه:
شاید درست نباشه الان این حرفو بزنم و حقیقت زشتیه که بگم شهرت شهرت میاره ولی در واقع همینه تا حالا به یه سری جمله ها که هرروز دورو بر خودمون میبینیم فکر کردی؟ مثلا جمله ی پر فروش ترین کتاب سال …..
این جمله دقیقا باعث میشه که یه کتاب خیلی بفروشه واستا یه حقیقت تلخ دیگه هم بگم که بعضی از نویسنده ها حجم عظیمی از کتابشون رو میخرن تا آمار فروش بره بالا و وقتی این آمار فروش به اندازه ی کافی رفت بالا باعث چی میشه؟؟ درسته! باعث میشه اون دروغ تبدیل به حقیقت بشه.
یه جمله ای که خودم خیلی بهش اعتقاد دارم اینه که اینقدر اداش رو در بیار تا خود اون چیز بشی!
شاید خیلی حس بدی داشته باشی ولی اینو بهت قول میدم که هر کسی تا به امروز به هر جایی که رسیده که از نظر تو موفقه تو یه نقطه ای این بازی رو بازی کرده و دقیقا این همون دلیلیه که پیشرفت از نقطه ی صفر کار سختیه.
یه داستان جالبی یادم اومد که ریچارد برنسون موسس Virgin Group که متشکل از 400 شرکت هست، در نوجوانی تصمیم گرفت در مجلهی بینام و نشانش به چند بانکِ بزرگ آگهی بفروشه. برنسون به یکی از این بانکها زنگ زد – که اسمش رو میگذاریم بانک الف – و بهشون گفت که رقیبِ شماره یکِ اونها(بانک ب) یک تبلیغ تمامصفحه در مجلهی برنسون سفارش داده. آیا بانک الف هم مایل هست با یه آگهی دیگه جوابشون رو بده؟ (در حالی که بانک ب ابداً چنین کاری نکرده بود). وقتی بانک الف یه آگهی سفارش داد، اون وقت برنسون با بانک ب تماس گرفت و همین کار رو تکرار کرد.
اگر هنوز به دنبال اعتبار میگردی، میتونم چند ایده پیشنهاد بدم .
برای یک آدم معتبر، مجانی کار کن .
تنها شرطت این باشه که بتونی این کار رو در رزومهی خودت بگذاری. لازم نیست کسی بدونه که این کار رو مجانی کردی، همه تصور میکنن که براش پول گرفتی.
بدون گرفتن اجازهی کسی، براش کار کن!
برو جلو: یه لوگوی جدید برای یاهو طراحی کن. یا یه فیلمنامهی بهتر برای بتمن بنویس. بعد بگذارش روی اینترنت و سعی کن تا جای ممکن منتشرش کنی و کاری کنی که همه ببینن.
از ارتباطاتت بهره بگیر .حتما یک نفر رو میشناسی که در یک جای معتبر کار میکنه. شاید یه استاد دانشگاه، یه مدیر سابق، یا یه دوست در یه شرکت بزرگ داشته باشی. راهی پیدا کن که یه کاری برای اونها انجام بدی، هر چقدر هم که کوچیک باشه. حالا اولین «براد پیت» خودت رو گیر آوردی.
سخن آخر :
هر اعتباری که به دست بیاری، به دنبال خودش اعتبار بیشتر میاره. تو تا ابد «آرایشگر براد پیت» میمونی. وقتی که اولین اسم رو گرفتی ، اسمهای دیگه هم پیدا میکنی ؛ و خیلی زود اون اعتبار واقعی که به دنبالش بودی رو به دست میاری .
فک میکنم جواب سوال دوستمو دادم ؟ شما چی فکر میکنین ؟
برای اینکه بدانید ۲۱ ویژگی فروشندگان بزرگ چه هستند، بهتر است آزمون زیر را انجام دهید. جواب سوالات زیر را می بایست با بله و یا خیر پاسخ دهید.
۱) اهدافم را بصورت مکتوب دارم؟
۲) نظم شخصی خوبی دارم؟
۳) خودانگیخته هستم؟
۴) همواره بدنبال کسب دانش جدید هستم؟
۵) علاقه مند به ارتباط با دیگران هستم؟
۶) اعتماد به نفس دارم؟
۷) خودم را دوست دارم؟
۸) مردم را دوست دارم؟
۹) چالش را دوست دارم؟
۱۰) پیروزی را دوست دارم؟
۱۱) می توانم ایراد را با نگرش مثبت بپذیرم؟
۱۲) می توانم بر روی جزئیات تمرکز کنم؟
۱۳) وفادار هستم؟
۱۴) مشتاق هستم؟
۱۵) تیزبین و هوشیار هستم؟
۱۶) شنونده خوبی هستم؟
۱۷) درک کننده خوبی هستم؟
۱۸) دارای هنر برقراری ارتباط با دیگران هستم؟
۱۹) ساعی و پرتلاش هستم؟
۲۰) می خواهم امنیت مالی داشته باشم؟
۲۱) شخص مقاومی هستم؟
اگر صادقانه بیش از ۱۵ امتیاز مثبت دارید ، شما در چهارچوب نوابغ فروش قرار دارید . اگر شما ویژگی های بالا را داشته باشید بی شک می توانید در فروش بسیار موفق باشید و اگر کمتر از ۱۰ امتیاز بدست آوردید توصیه می کنم فروش را کنار بگذارید و به سراغ کار دیگری بروید .
یاعلی
این شرکت از زمان بنیانگذاری با فراهم کردن امکان اجاره دادن خانه یا اتاق، به رشد اقتصاد مشارکتی در دنیا کمک کردهاست.
ملتی که رو به انقراض می رود
ملتی که رو به انقراض می رود نخست به دانش و فضیلت بی اعتنا می شود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبروئی دارد، سببش جز قدر و شان هنر و ادب آن نبوده است.
جنگ ها و فیروزی ها اثری کوتاه دارند. آثار هر فیروزی تا وقتی دوام می یابد که شکستی در پی آن نیامده است. اما فیروزی معنوی است که می تواند شکست نظامی را جبران کند. تاریخ گذشته ما سراسر برای این معنی مثال و دلیل است. ولی در تاریخ ملت های دیگر نیز شاهد و برهان بسیار می توان یافت. کشور فرانسه پس از شکست ناپلئون سوم در سال 1870 مقام دولت مقتدر درجه ی اول را از دست داده بود. آنچه بعد از این تاریخ موجب شد که باز آن کشور مقام مهمی در جهان داشته باشد دیگر قدرت سردارانش نبود بلکه هنر نویسندگان و نقاشانشان بود.
ما نیز امروز باید در پی آن باشیم که چنین نیرویی برای خود به دست بیاوریم. گذشتگان ما در این راه آنقدر کوشیدند که برای ما آبرو و احترامی بزرگ فراهم کردند. بقای ما تاکنون مدیون و مرهون کوشش آن بزرگواران است. امروز ما از آن پدران نشانی نداریم. آنچه را ایشان بزرگ داشتند ما به مسخره و بازی گرفته ایم. دیو فساد در گوش ما افسانه و افسون می خواند. کسانی هستند که جز در اندیشه ی انباشتن کیسه ی خود نیستند. دیگران نیز از ایشان سرمشق می گیرند و پیروی می کنند. اگر وضع چنین بماند هیچ لازم نیست که حادثه ای عظیم ریشه وجود ما بر کند. ما خود به آغوش فنا می شتابیم.
بخشی از متن زیبای "نامه ای به پسرم" به قلم دکتر پرویز ناتل خانلری، مجله سخن 1333
خرج پول بیشتر نسبت به درآمد
فرض کنید میزان خالص درآمد شما 6 هزار دلار در ماه باشد، ولی میزان مخارجتان 7 هزار دلار. بدون بودجهبندی و هشیاری کامل در مورد جریان مالی ماهانه خود، چگونه انتظار دارید که به آنچه می خواهید برسید؟ برای اینکه به موفقیت برسید، باید یک نظام بودجهبندی ماهانه برای خود ایجاد کرده و هزینههای غیرلازم را کاهش دهید. میزان پس انداز خود را مرتبا بررسی کنید تا مطمئن شوید میزان پولی که در میآورید بیش از خرج شماست.
پسانداز ناکافی
بر اساس بررسی اعتماد بازنشستگان در موسسه تحقیقات شاغلان در سال 2015، در حدود 57 درصد از کارمندان آمریکایی کمتر از 25 هزار دلار سرمایه گذاری و پس انداز خانگی دارند؛ در حالیکه 28 درصد کارمندان حتی پساندازی کمتر از 1000 دلار دارند. بازنشستگانی که این روزها بیش از قبل عمر میکنند، هزینههای سلامت خود را سالانه افزایش دادهاند. به منظور تغییر رفتار پساندازی، از همین امروز شروع به یک برنامه پسانداز خودکار کنید؛ چراکه سرمایهگذاران ابتدا پسانداز کرده و سپس هزینه میکنند.
نداشتن برنامه مالی مکتوب
بر اساس شاخص VRR، در حدود 17 درصد از کارمندان و 26 درصد از بازنشستگان به نوشتن یک برنامه مالی اقدام میکنند. این بدین معناست که بیش از 80 درصد کارمندان و در حدود سهچهارم بازنشستگان به این امید هستند که بدون یک نقشه کلی و یک برنامه مشخص به هدف خود برسند. این موضوع مشابه این است که در اتومبیل خود نشسته و بدون داشتن آدرس، نقشه یا قطبنما به سمت مقصد رانندگی کنید. رانندگی بدون کمک یا بدون دانستن اینکه به کجا میروید بسیار کم مشاهده میشود، در حالی که مردم همیشه این رفتار را با وقت و منابع مالی خود انجام میدهند.
حکایت عقاب و کلاغ اثر دکتر خانلری:
متوسط عمر عقاب 30 سال است و متوسط عمر کلاغ 300 سال.
عقابی در بلندای قله ی رفیعی لانه داشت.
عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی خواست بمیرد.
به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که:
در پایین قله کلاغی لانه دارد.
چهار نسل از خانواده ی عقاب ها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمه ی عمر خود نیز نرسیده بود!
عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد؛ تصمیم گرفت به نزد کلاغ برود و راز عمر طولانی وی را جستجو کند.
بنابراین بال گشود و در آسمان به
پرواز درآمد.
شکوه و عظمت عقاب بر کسی پوشیده نبود.
با پروازش در زمین هیاهویی شد. پرندگان با حسرتی آمیخته با ترس به لای درختان گریختند، خرگوش ها و آهوان سراسیمه به دل جنگل پناه بردند و چوپان در حالی که مسیر حرکت عقاب را می نگریست به سوی گله دوید؛
اما عقاب را اندیشه ی دیگر در سر بود.
به لانه ی کلاغ رسید؛
کلاغ با وحشت و تعجب به وی نگریست!
چه امری این افتخار را نصیب او کرده بود؟!
عقاب داستان را برای کلاغ گفت و از او خواست تا راز عمر طولانیش را برای وی فاش کند.
کلاغ گفت که:
این کار را خواهد کرد و به او یاد خواهد داد آنچه خود انجام داده است تا عمر طولانی به دست آورد؛ پس باید عقاب از این پس با او
زندگی کند و دمخور او شود و عقاب پذیرفت!
اما زندگی کلاغ کاملا متفاوت با زندگی او بود.
عقاب که همیشه در اوج آسمان
جا داشت و غذایش گوشت تازه و آب چشمه ساران کوهسار بود.
دید که کلاغ چگونه دزدی می کند، چگونه تحقیر می شود، چگونه از پسمانده ها و لاشه ها غذا میخورد و از
آب لجن سیراب می شود...
او در یکروز زندگی با کلاغ همه ی اینها را تجربه کرد.
در همان روز اول، عقاب زندگی خود را به یاد آورد و دانست که:
زندگی و فرمانروایی کوتاه خود در بلندای آسمان را، هرگز با زندگی طولانی در نکبت زمین عوض نخواهد کرد، حتی اگر عمرش فقط یکروز باشد.
عمر کوتاه با عزت به از عمر طولانی با خفت است.
عمرتان با عزت و سرافرازی واقتدار در بلندای فهم و شعور و علم و دانش و عمل.
یک ذهن ثروتمند انجام کارها را به دیگران میسپارد.
اما کی و چگونه؟؟؟
زمانی که کاری می تواند به طور رضایت بخش توسط کس دیگری که از شما کمتر دستمزد می گیرد یا میل دارد از شما کمتر بگیرد،انجام شود.
زمانی که دانش ،مهارت یا تجربه لازم را برای انجام دادن کاری را به طور شایسته نداشته باشد.
زمانی که کار روزمره باشد.
زمانی که کاری به رشد زیردستان کمک می کند.
ثروتمندان اغلب کار نمیکنند؛ کارها را به دیگران میسپارند
از خبرهای بد با آغوش باز استقبال کنید تا بدانید که دقیقا در کجا نیازمند بهینه سازی و پیشرفت هستید.
هرچند هیچ کس چندان دوست ندارد که دیگران به انتقاد از نحوه تفکر و عمل وی بپردازند، اما در فقدان این موضوع، پیشرفت فردی بسیار کندتر خواهد بود. انتقادات معمولا فرد را با زاویه های جدید از موضوع مواجه میسازد که پیش از آن پنهان بوده اند.
در این میان فرد باید از قوه قضاوت خود برای تشخیص انتقادات مناسب و کاربردی از موارد بی فایده استفاده کرده و یاری بگیرد. با دقت گوش دادن به دیگران مهارت مهم دوم برای موفقیت در زندگی است.
1- کاری را انجام دهید که لازم است؛ نه کاری که دلتان می خواهد.
برای یک ثروتمند انجام کارها کافی نیست؛ او باید کارهای درست را انجام دهد. کارهایی را انجام دهید که بیشترین تاثیر را بر کسب و کارتان خواهد داشت.
2- از فرصت ها بهترین استفاده را بکنید.
حل مسئله به نتایج موثر منجر نمی شود، فقط جلوی آسیب را می گیرد. برای کسب نتیجه باید از فرصت ها بهترین استفاده را کرد. حل مشکلات را به دیگران واگذار کنید و خود به دنبال فرصت ها باشید.
3- بهره وری عادت ثروتمندان است
برای داشتن بازده کاری بالا باید به طور مستمر و همیشگی رفتارهای کارآمد را تبدیل به عادت کرد. این بدان معناست که برای کارآمد بودن لازم نیست کارهای بزرگ انجام دهید بلکه باید کارهای کوچک اما صحیح روزمره را به طور منظم تکرار کنید. به قول معروف «شما همان چیزی هستید که همیشه تکرار می کنید».
4- زمان خود را مدیریت کنید
مهمترین چیزی که یک ثروتمند مدیریت می کند نه افراد هستند و نه بودجه بلکه زمان است. طرز استفاده شما از زمانتان میزان بهره وری شما و در نهایت میزان ثروت شما را تعیین می کند.
5- به دنبال تعالی باشید
برای بزرگ شدن باید آنقدر اعتماد به نفس داشته باشید که باور کنید جهان واقعا به شما و قدرت شما نیاز دارد. اگر به توانایی های خود باور نداشته باشید نمی توانید با اطمینان تصمیم بگیرید و با شجاعت اقدام کنید.
6-زیاد تصمیم نگیرید
ثروتمندی که تصمیمات زیادی می گیرد هم تنبل است و هم ناکارآمد. ثروتی که خوب اداره می شود، بحران های اندکی دارد. اگر دائم در حال تصمیم گیری هستید بدانید که دستورالعمل های لازم و صحیح را ایجاد نکرده اید.
اون جلو تصادف شده
اوسطو باز گذاشتن که
خودروهای امدادی برسن...
یاعلی
مصاحبه با مسی در نوجوانی :
من می دانم اگر سخت تمرین کنم
وخوب بخورم میتوانم توپ طلایی راببرم .
هدف یعنی این و پنج بار به هدفش رسیده
با وجود مشکلات...
بعضی ها می شکنند
و بعضی ها رکورد می شکنند...!
شما جزو کدوم دسته ای؟!