| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
حکیمی شاگردان خود را برای یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.
بعد از پیادهروی طولانی، همه خسته و تشنه در کنار چشمهای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
حکیم به هر یک از آنها لیوانی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.
شاگردان هم این کار را کردند. ولی هیچیک نتوانستند آب را بنوشند، چون خیلی شور شده بود.
سپس استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند وهمه از آب گوارای چشمه نوشیدند.
حکیم پرسید: «آیا آب چشمه هم شور بود؟»
همه گفتند: «نه، آب بسیار خوشطعمی بود.»
حکیم گفت: «رنجهایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه کمتر و نه بیشتر. این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنجها را در خود حل کنید. پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنجها فایق آیید.»
دریا باش که اگر یک سنگ به سویت پرتاب کردند سنگ غرق شود نه آن که تو متلاطم شوی.!!
روانشناسان می گویند:
هر روز سه اتفاق خوشایندی که برایتان افتاده است را بنویسید.
سه اتفاق حتی کوچک.
این کار را برای 21 روز ادامه دهید. "سه اتفاق هر روز باید مختص آن روز باشند."
این کار مغز را عادت می دهد که بر روی مسائل مثبت تمرکز کند و بر طبق تحقیقات انجام شده، چنین عادتی (حتی بیشتر از حس موفقیت) باعث خوشحالی شما می شود...
همه ی ما به خاطر هدفی در این دنیا آفریده شده ایم و ما بخشی از یک تصویر بزرگ هستیم.اما انسان های کمی هستند که به هدف زندگی خویش پی برده باشند.بیشتر ما انسان ها به جای آنکه بر روی روزهای زندگی مان حساب کنیم تنها آن ها را می شماریم.
روزی از دکتر آلبرت اینشتین پرسیدند((ما چرا در این دنیا هستیم؟))وی پاسخ داد:((اگر دنیا بر اثر یک تصادف به وجود آمده باشد،پس ما نیز به تصادف این جا قرار گرفته ایم.اما اگر این جهان برای هدفی ایجاد شده باشد پس ما هم در زندگی هدفی داریم))و اضافه کرد:((من هرقدر که بیشتر به مطالعه ی فیزیک می پردازم بیشتر به متافیزیک علاقه مند می شوم))
من ترجیح می دهم در هدفی که درنهایت در آن پیروز خواهم شد،ابتدا شکست بخورم و درهدفی که در آخر در آن شکست می خورم،موفق شوم(ودرو ویلسون)
عقاب قبل از شروع طوفان وقتی متوجه نزدیک شدنش می شود به نقطه ای بلند پرواز می کند و در مرتفع ترین نقطه منتظر رسیدن باد می ماند وقتی طوفان از راه رسید بال هایش را باز می کند این حرکت موجب می شود که روی باد قرار گرفته و با کمک باد بالای طوفان رود
نتیجه
عقاب نه تنها از طوفان نمی ترسد و از ان فرار نمی کند بلکه با استراتژی مناسب نه تنها خود را از آسیب های طوفان حفظ می کند بلکه با استفاده از انرژی نهفته در طوفان اوج هم می گیرد
در برخورد با مشکلات و طوفانهای زندگی انسان ها ازچه استراتژی هایی استفاده می کنند؟
استراتژی های زیر معمولا استراتژی هایی هستند که افراد کمابیش استفاده می کنند
استراتژی فرار
کسانی که استراتژی فرار را انتخاب می کنند باید همیشه فرار کنند یعنی آنها به هیچ عنوان آمادگی روحی ، روانی و عملی مواجه با شرایط سخت و تلاطم های زندگی را ندارند آنها باید همیشه فرار کنند زیرا مشکلات و چالش ها همواره وجود دارند و چون می خواهند با آنها مواجه نشوند باید مرتب فرار کنند.
این گروه همچنان در آرزوی روزی هستند که مشکلات و طوفانها تمام شود تا بتوانند توقف کنند و با آرامش زندگی کنند امّا این اتفاق شاید نیافتد و شاید هم خیلی دیر شده باشد.
استراتژی بی تفاوتی
کسانی که از این استراتژی استفاده می کنند خود را به مشکلات می سپارند بدون اینکه آمادگی لازم را کسب کرده باشند
مشکلات و تلاطم ها آنها را با خود می برند امّا کجا ؟ به سرزمین ناامیدی ها ، چه کنم چه کنم ها و درماندگی و.....
استراتژی تدبیر
کسانی که استراتژی تدبیر را به کار می گیرند معتقدند تغییر و تلاطم زندگی جزء ماهیت جدانشدنی زندگی است نه می شود از آن فرار کرد و نه می شود خود را به آن سپرد
فقط می توان برای آن تدبیر نیکو کرد
توصیه آخر:مشکلات ماهیت های متفاوت دارند و به همین دلیل کلید هر مشکل هم اختصاصی است هنر ما این است که ماهیت مشکل را تشخیص دهیم و کلید متناسب با آنرا بسازیم.
هر مشکل و چالشی در زندگی راهکاری دارد هر چند سخت ، برای تدبیر نیکو در مواجه با هر چالش و تلاطم اساسی در زندگی باید مانند عقاب هم باید به توانمندی های خود متمرکز باشید و هم فرصت موجود در درون بحران یا مشکل را تشخیص دهید تا با استفاده از فرصت نهفته در درون هر طوفان زندگی با استفاده از مهارت ها و توانمندی های خدادادی و اکتسابی بهترین بهره برداری را به عمل آورید.
موفقيت يعني : از مخروبه هاي شکست ، کاخ پيروزي ساختن .....
موفقيت يعني : خنديدن به آنچه ديگران مشکلش ميپندارند ......
موفقيت يعني : از تجارب انسان هاي موفق درس گرفتن ......
موفقيت يعني : خسته نشدن از مبارزه با دشواري ها ......
موفقيت يعني : هميشه جانب حق را نگاه داشتن .........
موفقيت يعني : اشتباه را پذيرفتن و تکرار نکردن آن .......
موفقيت يعني : با شرايط مختلف خود را وفق دادن ......
موفقيت يعني : حفظ خونسردي در شرايط دشوار ......
موفقيت يعني : از ناممکن ها ، ممکن ساختن ........
موفقيت يعني : نا کامي ها را جدي نگرفتن ........
موفقيت يعني : تکيه گاه بودن براي ديگران ......
موفقيت يعني : توانايي دوست داشتن ......
موفقيت يعني : عاشق زندگي بودن ......
موفقيت يعني : با آرامش زيستن ......
موفقيت يعني : قدردان بودن ......
موفقيت يعني : صبور بودن ......
وحالا که تو جزئی از خدایی باید رفتارت خدایی باشد.
خدا قدرتمند است، پس تو نیز قدرتمندی.
خدا عادل است، پس تو نیز عادلی.
خدا بخشنده است، پس تو نیز بخشنده ای.
خدا مهربان است، پس تو نیز مهربانی.
خدا داناست، پس تو نیز دانایی.
خدا زیباست پس تو نیز زیبایی.
توجه می کنی به حرفهای من ...
من نه با تو شوخی دارم و نه دیوانه شده ام.... تو بدون شک جزئی از خدایی...
پس مانند خدا رفتار کن... قدرتمند، عادل، بخشنده، مهربان، دانا و زیبا....
حالا برای رسیدن به رفتارهای خدایی، قلم و کاغذت را بردار و به تمام کارهای بد گذشته ات اعتراف کن، متوجه شدی تمام کارهای بد گذشته.... حتی فکرهای نادرستی که کرده ای ولی به انجام نرسیده اند.
تا جایی که می توانی از بدکاری هایت بنویس.... یادت باشد تو عادلی، پس به خودت عادلانه نگاه کن و هرچه کرده ای بنویس...
حتی اگر لازم است در هنگام نوشتن اشک هم بریز تا احساسات بیشتر درگیر شود و زودتر تو آنها را از درون به بیرون سوق دهی....
نمی دانم اعترافت چقدر به طول خواهد انجامید.... مهم نیست.
مهم این است که تو اعتراف کنی، آن هم به تمام گناهانت...
راستی یادت باشد کسی غیر تو و خدا در دادگاه تو حاضر نیست، تو که جزئی از خدایی، خجالت که ندارد، پس همه چیز را بنویس...
حتی اگر لازم است که فکر کنی و به یاد اوری این کار مهم را چند ساعت انجام بده تا کاملا از این احساس رها شوی... تا تمام آنچه که تا به حال انجام داده ای و چه بسا از دیگران پنهان کرده ای به خاطرت بیاید و از درون به برونت راه یابد....
اگر نوشتنت تمام شد و تو احساس سبک بودن کردی حتما جلوی آینه یک بوسه ی کوچک برای خودت بفرست زیرا تو عادل بوده ای و درباره ی خود به عدالت رفتار کرده ای و هرچه گناه و اشتباه کرده ای گفته ای...
حالا که نوشتنت تمام شد می خواهم مراسم باشکوه سوزاندن را انجام دهی، تو مگر عادل نیستی
عدالت حکم می کند برای کسی که خودش به گناهش اعتراف کرده است تخفیف قائل شویم، پس به خودت تخفیف بده...
بلند شو و انقدر استقامت نکن باید تمام گناهانت را به نیروی برتر بدل کنی...
لباس زیبا بپوش و مراسم سوزاندن را انجام بده.... و در هنگام انجام این مراسم این جمله را با خود تکرار کن:
خدایا، من خود می دانم در گذشته گنهکار بوده ام، اما اکنون به خود آمده ام و می خواهم بهترین باشم پس با عشق الهی یاری ام کن تا تمام این حس های نا زیبا را از خود دور کرده و رهایشان کنم. یاری ام کن تا خود را به بهترین شکل ممکن و در کمترین زمان عفو نمایم.
در کنار شکر گذاری بدبختی غیر ممکن است .
شكرگزاري و سپاس را بيشتر كنيد.
بگذاريد كه شيوه شما شود.
از همه سپاسگزار باشيد.
اگر كسي شكرگزاري را درك كند ، به خاطر چيزهاي مثبت و هم چنين براي چيزهايي كه مي توانست تحقق پذيرد، شكرگزاري مي كند
و اگر محقق نشد، بازهم شكر مي گذارد.
وقتي احساس شكرگزاري را درك كنيد و اجازه دهيد در عمق وجودتان بنشيند، براي همه چيز شكرگزار مي شويد.
هرچه شكرگزارتر باشيد ، كمتر گله و شكايت مي كنيد.
وقتي گله و شكايت ناپديد مي شود ، فلاكت هم ناپدید می شود .
فلاكت در شكايت و در ذهن شكايت گزار لنگر انداخته است.
فلاكت در كنار شكرگزاري غير ممكن است و اين يكي از مهم ترين رازهايي است كه بايد آموخت.
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است.
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی۰
وقتی دیگران در خوابند
مطالعه کن
وقتی دیگران مردد اند
تصمیم بگیر
وقتی دیگران در حال خیال پردازی اند
خود را آماده کن
وقتی دیگران در تعلل اند
شروع کن
وقتی دیگران در حال آرزو کردن اند
کار کن
وقتی که دیگران در حال تلف کردن اند
صرفه جویی کن
وقتی دیگران در حال صحبت کردن اند
گوش کن
وقتی که دیگران خشمگین اند
لبخند بزن
وقتی دیگران در حال رها کردن اند
پافشاری کن
یاعلی
پول پول میاره؟ شهرتم شهرت!
یه روز که مثل همه ی روزای پاییز بود برام، وقتی از کلاس برگشتم رفتم همون کافی شاپ تو مسیر محل کارم که یه لیوان شیر بخورم این تقریبا به عادت هر روزم تبدیل شده، وقتی نشستم و منتظر بودم که برام لیوان شیرم رو بیارن یه دوست قدیمی زد روی شونمو و با صدای بلند رشته ی افکارم پاره و شد ناخواسته از جا بلند شدم و بغلش کردم و نشست و شروع کرد به صحبت
از این همه مدتی که همدیگرو ندیده بودیم متوجه شدم دنبال کاره و از من خواست که تو شرکتی که کار میکنم براش کاری جور کنم، اما چون رشته و تخصصش به کار ما نمیخورد من جواب منفی بهش دادم سوال جالبی از من پرسید که خیلی منو به فکر وادار کرد. سوالش این بود
چطور وقتی اعتباری ندارم اعتبار کسب کنم؟
این سوال شاید سوال من و خیلی از افرادی که الان دنبال کارن باشه. اگر مثلا آرایشگر برد پیت باشی، برای کسی مهم نیست، چطور به این نقطه رسیدی
خود این جمله به تنهایی به همه میفهمونه که تو توانایی و شایستگی داشتی و این یعنی اعتبار و مردم با هیجان بهت میگن آرایشگر برد پیت و برات صف میبندن.
شاید تمام کاری که کردی این بوده که یک بار در اصلاح موهای برد پیت کمک کردی. شاید سر صحنهی یه فیلم کار میکردی و یکدفعه از تو خواستن کمک کنی که در عرض دو دقیقه سرش رو بتراشی. شاید یک بار موهاش رو آرایش کرده باشی و بعد به خاطر گندی که زدی سرت داد کشیده باشه. فرقی نمیکنه.
بازهم حسابه:
شاید درست نباشه الان این حرفو بزنم و حقیقت زشتیه که بگم شهرت شهرت میاره ولی در واقع همینه تا حالا به یه سری جمله ها که هرروز دورو بر خودمون میبینیم فکر کردی؟ مثلا جمله ی پر فروش ترین کتاب سال …..
این جمله دقیقا باعث میشه که یه کتاب خیلی بفروشه واستا یه حقیقت تلخ دیگه هم بگم که بعضی از نویسنده ها حجم عظیمی از کتابشون رو میخرن تا آمار فروش بره بالا و وقتی این آمار فروش به اندازه ی کافی رفت بالا باعث چی میشه؟؟ درسته! باعث میشه اون دروغ تبدیل به حقیقت بشه.
یه جمله ای که خودم خیلی بهش اعتقاد دارم اینه که اینقدر اداش رو در بیار تا خود اون چیز بشی!
شاید خیلی حس بدی داشته باشی ولی اینو بهت قول میدم که هر کسی تا به امروز به هر جایی که رسیده که از نظر تو موفقه تو یه نقطه ای این بازی رو بازی کرده و دقیقا این همون دلیلیه که پیشرفت از نقطه ی صفر کار سختیه.
یه داستان جالبی یادم اومد که ریچارد برنسون موسس Virgin Group که متشکل از 400 شرکت هست، در نوجوانی تصمیم گرفت در مجلهی بینام و نشانش به چند بانکِ بزرگ آگهی بفروشه. برنسون به یکی از این بانکها زنگ زد – که اسمش رو میگذاریم بانک الف – و بهشون گفت که رقیبِ شماره یکِ اونها(بانک ب) یک تبلیغ تمامصفحه در مجلهی برنسون سفارش داده. آیا بانک الف هم مایل هست با یه آگهی دیگه جوابشون رو بده؟ (در حالی که بانک ب ابداً چنین کاری نکرده بود). وقتی بانک الف یه آگهی سفارش داد، اون وقت برنسون با بانک ب تماس گرفت و همین کار رو تکرار کرد.
اگر هنوز به دنبال اعتبار میگردی، میتونم چند ایده پیشنهاد بدم .
برای یک آدم معتبر، مجانی کار کن .
تنها شرطت این باشه که بتونی این کار رو در رزومهی خودت بگذاری. لازم نیست کسی بدونه که این کار رو مجانی کردی، همه تصور میکنن که براش پول گرفتی.
بدون گرفتن اجازهی کسی، براش کار کن!
برو جلو: یه لوگوی جدید برای یاهو طراحی کن. یا یه فیلمنامهی بهتر برای بتمن بنویس. بعد بگذارش روی اینترنت و سعی کن تا جای ممکن منتشرش کنی و کاری کنی که همه ببینن.
از ارتباطاتت بهره بگیر .حتما یک نفر رو میشناسی که در یک جای معتبر کار میکنه. شاید یه استاد دانشگاه، یه مدیر سابق، یا یه دوست در یه شرکت بزرگ داشته باشی. راهی پیدا کن که یه کاری برای اونها انجام بدی، هر چقدر هم که کوچیک باشه. حالا اولین «براد پیت» خودت رو گیر آوردی.
سخن آخر :
هر اعتباری که به دست بیاری، به دنبال خودش اعتبار بیشتر میاره. تو تا ابد «آرایشگر براد پیت» میمونی. وقتی که اولین اسم رو گرفتی ، اسمهای دیگه هم پیدا میکنی ؛ و خیلی زود اون اعتبار واقعی که به دنبالش بودی رو به دست میاری .
فک میکنم جواب سوال دوستمو دادم ؟ شما چی فکر میکنین ؟
برای اینکه بدانید ۲۱ ویژگی فروشندگان بزرگ چه هستند، بهتر است آزمون زیر را انجام دهید. جواب سوالات زیر را می بایست با بله و یا خیر پاسخ دهید.
۱) اهدافم را بصورت مکتوب دارم؟
۲) نظم شخصی خوبی دارم؟
۳) خودانگیخته هستم؟
۴) همواره بدنبال کسب دانش جدید هستم؟
۵) علاقه مند به ارتباط با دیگران هستم؟
۶) اعتماد به نفس دارم؟
۷) خودم را دوست دارم؟
۸) مردم را دوست دارم؟
۹) چالش را دوست دارم؟
۱۰) پیروزی را دوست دارم؟
۱۱) می توانم ایراد را با نگرش مثبت بپذیرم؟
۱۲) می توانم بر روی جزئیات تمرکز کنم؟
۱۳) وفادار هستم؟
۱۴) مشتاق هستم؟
۱۵) تیزبین و هوشیار هستم؟
۱۶) شنونده خوبی هستم؟
۱۷) درک کننده خوبی هستم؟
۱۸) دارای هنر برقراری ارتباط با دیگران هستم؟
۱۹) ساعی و پرتلاش هستم؟
۲۰) می خواهم امنیت مالی داشته باشم؟
۲۱) شخص مقاومی هستم؟
اگر صادقانه بیش از ۱۵ امتیاز مثبت دارید ، شما در چهارچوب نوابغ فروش قرار دارید . اگر شما ویژگی های بالا را داشته باشید بی شک می توانید در فروش بسیار موفق باشید و اگر کمتر از ۱۰ امتیاز بدست آوردید توصیه می کنم فروش را کنار بگذارید و به سراغ کار دیگری بروید .
یاعلی
این شرکت از زمان بنیانگذاری با فراهم کردن امکان اجاره دادن خانه یا اتاق، به رشد اقتصاد مشارکتی در دنیا کمک کردهاست.
ملتی که رو به انقراض می رود
ملتی که رو به انقراض می رود نخست به دانش و فضیلت بی اعتنا می شود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبروئی دارد، سببش جز قدر و شان هنر و ادب آن نبوده است.
جنگ ها و فیروزی ها اثری کوتاه دارند. آثار هر فیروزی تا وقتی دوام می یابد که شکستی در پی آن نیامده است. اما فیروزی معنوی است که می تواند شکست نظامی را جبران کند. تاریخ گذشته ما سراسر برای این معنی مثال و دلیل است. ولی در تاریخ ملت های دیگر نیز شاهد و برهان بسیار می توان یافت. کشور فرانسه پس از شکست ناپلئون سوم در سال 1870 مقام دولت مقتدر درجه ی اول را از دست داده بود. آنچه بعد از این تاریخ موجب شد که باز آن کشور مقام مهمی در جهان داشته باشد دیگر قدرت سردارانش نبود بلکه هنر نویسندگان و نقاشانشان بود.
ما نیز امروز باید در پی آن باشیم که چنین نیرویی برای خود به دست بیاوریم. گذشتگان ما در این راه آنقدر کوشیدند که برای ما آبرو و احترامی بزرگ فراهم کردند. بقای ما تاکنون مدیون و مرهون کوشش آن بزرگواران است. امروز ما از آن پدران نشانی نداریم. آنچه را ایشان بزرگ داشتند ما به مسخره و بازی گرفته ایم. دیو فساد در گوش ما افسانه و افسون می خواند. کسانی هستند که جز در اندیشه ی انباشتن کیسه ی خود نیستند. دیگران نیز از ایشان سرمشق می گیرند و پیروی می کنند. اگر وضع چنین بماند هیچ لازم نیست که حادثه ای عظیم ریشه وجود ما بر کند. ما خود به آغوش فنا می شتابیم.
بخشی از متن زیبای "نامه ای به پسرم" به قلم دکتر پرویز ناتل خانلری، مجله سخن 1333
خرج پول بیشتر نسبت به درآمد
فرض کنید میزان خالص درآمد شما 6 هزار دلار در ماه باشد، ولی میزان مخارجتان 7 هزار دلار. بدون بودجهبندی و هشیاری کامل در مورد جریان مالی ماهانه خود، چگونه انتظار دارید که به آنچه می خواهید برسید؟ برای اینکه به موفقیت برسید، باید یک نظام بودجهبندی ماهانه برای خود ایجاد کرده و هزینههای غیرلازم را کاهش دهید. میزان پس انداز خود را مرتبا بررسی کنید تا مطمئن شوید میزان پولی که در میآورید بیش از خرج شماست.
پسانداز ناکافی
بر اساس بررسی اعتماد بازنشستگان در موسسه تحقیقات شاغلان در سال 2015، در حدود 57 درصد از کارمندان آمریکایی کمتر از 25 هزار دلار سرمایه گذاری و پس انداز خانگی دارند؛ در حالیکه 28 درصد کارمندان حتی پساندازی کمتر از 1000 دلار دارند. بازنشستگانی که این روزها بیش از قبل عمر میکنند، هزینههای سلامت خود را سالانه افزایش دادهاند. به منظور تغییر رفتار پساندازی، از همین امروز شروع به یک برنامه پسانداز خودکار کنید؛ چراکه سرمایهگذاران ابتدا پسانداز کرده و سپس هزینه میکنند.
نداشتن برنامه مالی مکتوب
بر اساس شاخص VRR، در حدود 17 درصد از کارمندان و 26 درصد از بازنشستگان به نوشتن یک برنامه مالی اقدام میکنند. این بدین معناست که بیش از 80 درصد کارمندان و در حدود سهچهارم بازنشستگان به این امید هستند که بدون یک نقشه کلی و یک برنامه مشخص به هدف خود برسند. این موضوع مشابه این است که در اتومبیل خود نشسته و بدون داشتن آدرس، نقشه یا قطبنما به سمت مقصد رانندگی کنید. رانندگی بدون کمک یا بدون دانستن اینکه به کجا میروید بسیار کم مشاهده میشود، در حالی که مردم همیشه این رفتار را با وقت و منابع مالی خود انجام میدهند.
حکایت عقاب و کلاغ اثر دکتر خانلری:
متوسط عمر عقاب 30 سال است و متوسط عمر کلاغ 300 سال.
عقابی در بلندای قله ی رفیعی لانه داشت.
عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی خواست بمیرد.
به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که:
در پایین قله کلاغی لانه دارد.
چهار نسل از خانواده ی عقاب ها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمه ی عمر خود نیز نرسیده بود!
عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد؛ تصمیم گرفت به نزد کلاغ برود و راز عمر طولانی وی را جستجو کند.
بنابراین بال گشود و در آسمان به
پرواز درآمد.
شکوه و عظمت عقاب بر کسی پوشیده نبود.
با پروازش در زمین هیاهویی شد. پرندگان با حسرتی آمیخته با ترس به لای درختان گریختند، خرگوش ها و آهوان سراسیمه به دل جنگل پناه بردند و چوپان در حالی که مسیر حرکت عقاب را می نگریست به سوی گله دوید؛
اما عقاب را اندیشه ی دیگر در سر بود.
به لانه ی کلاغ رسید؛
کلاغ با وحشت و تعجب به وی نگریست!
چه امری این افتخار را نصیب او کرده بود؟!
عقاب داستان را برای کلاغ گفت و از او خواست تا راز عمر طولانیش را برای وی فاش کند.
کلاغ گفت که:
این کار را خواهد کرد و به او یاد خواهد داد آنچه خود انجام داده است تا عمر طولانی به دست آورد؛ پس باید عقاب از این پس با او
زندگی کند و دمخور او شود و عقاب پذیرفت!
اما زندگی کلاغ کاملا متفاوت با زندگی او بود.
عقاب که همیشه در اوج آسمان
جا داشت و غذایش گوشت تازه و آب چشمه ساران کوهسار بود.
دید که کلاغ چگونه دزدی می کند، چگونه تحقیر می شود، چگونه از پسمانده ها و لاشه ها غذا میخورد و از
آب لجن سیراب می شود...
او در یکروز زندگی با کلاغ همه ی اینها را تجربه کرد.
در همان روز اول، عقاب زندگی خود را به یاد آورد و دانست که:
زندگی و فرمانروایی کوتاه خود در بلندای آسمان را، هرگز با زندگی طولانی در نکبت زمین عوض نخواهد کرد، حتی اگر عمرش فقط یکروز باشد.
عمر کوتاه با عزت به از عمر طولانی با خفت است.
عمرتان با عزت و سرافرازی واقتدار در بلندای فهم و شعور و علم و دانش و عمل.
یک ذهن ثروتمند انجام کارها را به دیگران میسپارد.
اما کی و چگونه؟؟؟
زمانی که کاری می تواند به طور رضایت بخش توسط کس دیگری که از شما کمتر دستمزد می گیرد یا میل دارد از شما کمتر بگیرد،انجام شود.
زمانی که دانش ،مهارت یا تجربه لازم را برای انجام دادن کاری را به طور شایسته نداشته باشد.
زمانی که کار روزمره باشد.
زمانی که کاری به رشد زیردستان کمک می کند.
ثروتمندان اغلب کار نمیکنند؛ کارها را به دیگران میسپارند
از خبرهای بد با آغوش باز استقبال کنید تا بدانید که دقیقا در کجا نیازمند بهینه سازی و پیشرفت هستید.
هرچند هیچ کس چندان دوست ندارد که دیگران به انتقاد از نحوه تفکر و عمل وی بپردازند، اما در فقدان این موضوع، پیشرفت فردی بسیار کندتر خواهد بود. انتقادات معمولا فرد را با زاویه های جدید از موضوع مواجه میسازد که پیش از آن پنهان بوده اند.
در این میان فرد باید از قوه قضاوت خود برای تشخیص انتقادات مناسب و کاربردی از موارد بی فایده استفاده کرده و یاری بگیرد. با دقت گوش دادن به دیگران مهارت مهم دوم برای موفقیت در زندگی است.
1- کاری را انجام دهید که لازم است؛ نه کاری که دلتان می خواهد.
برای یک ثروتمند انجام کارها کافی نیست؛ او باید کارهای درست را انجام دهد. کارهایی را انجام دهید که بیشترین تاثیر را بر کسب و کارتان خواهد داشت.
2- از فرصت ها بهترین استفاده را بکنید.
حل مسئله به نتایج موثر منجر نمی شود، فقط جلوی آسیب را می گیرد. برای کسب نتیجه باید از فرصت ها بهترین استفاده را کرد. حل مشکلات را به دیگران واگذار کنید و خود به دنبال فرصت ها باشید.
3- بهره وری عادت ثروتمندان است
برای داشتن بازده کاری بالا باید به طور مستمر و همیشگی رفتارهای کارآمد را تبدیل به عادت کرد. این بدان معناست که برای کارآمد بودن لازم نیست کارهای بزرگ انجام دهید بلکه باید کارهای کوچک اما صحیح روزمره را به طور منظم تکرار کنید. به قول معروف «شما همان چیزی هستید که همیشه تکرار می کنید».
4- زمان خود را مدیریت کنید
مهمترین چیزی که یک ثروتمند مدیریت می کند نه افراد هستند و نه بودجه بلکه زمان است. طرز استفاده شما از زمانتان میزان بهره وری شما و در نهایت میزان ثروت شما را تعیین می کند.
5- به دنبال تعالی باشید
برای بزرگ شدن باید آنقدر اعتماد به نفس داشته باشید که باور کنید جهان واقعا به شما و قدرت شما نیاز دارد. اگر به توانایی های خود باور نداشته باشید نمی توانید با اطمینان تصمیم بگیرید و با شجاعت اقدام کنید.
6-زیاد تصمیم نگیرید
ثروتمندی که تصمیمات زیادی می گیرد هم تنبل است و هم ناکارآمد. ثروتی که خوب اداره می شود، بحران های اندکی دارد. اگر دائم در حال تصمیم گیری هستید بدانید که دستورالعمل های لازم و صحیح را ایجاد نکرده اید.
اون جلو تصادف شده
اوسطو باز گذاشتن که
خودروهای امدادی برسن...
یاعلی
مصاحبه با مسی در نوجوانی :
من می دانم اگر سخت تمرین کنم
وخوب بخورم میتوانم توپ طلایی راببرم .
هدف یعنی این و پنج بار به هدفش رسیده
با وجود مشکلات...
بعضی ها می شکنند
و بعضی ها رکورد می شکنند...!
شما جزو کدوم دسته ای؟!
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد بلکه شخصیت ملت ها را تعیین می کند.
1-اگر روزی 15 دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
2-اگر روزی 15 دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیت نصیبتان خواهد شد.
3-اگر روزی 15دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
4-اگر روزی 15دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
5-اگر روزی 15 دقیقه مطالعه و سلول های خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت.
زیبایی روش یا قانون 15 دقیقه در این است که آنقدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت ندارید آن را به تاخیر نمی اندازید.
جالبتر اینکه، کشور ژاپن امروزه موفقیت خود را مدیون این قانون میداند.
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ.
ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...
اصل اول: نمیتوان با تمرکز روزانه بر نوسانات قیمت سهام پول درآورد. لیورمور بر اهمیت تمرکز بر بازار بهصورت کل، بهجای سهام جداگانه تأکید میکرد. او اشاره داشت که موفقیت بزرگتر، از تعیین جهت کل بازار بهجای انتخاب مسیر یک سهام خاص بدون در نظر گرفتن مسیر بازار، حاصل میشود.
اصل دوم: از استراتژی بخر و نگه دار در دوران رونق استفاده کنید و وقتی همهچیز آرام شد سهام خود را بفروشید. لیورمور همیشه یک استراتژی خروج داشت.
اصل سوم: اطلاعات بنیادی یک شرکت، بازار و اقتصاد را مطالعه کنید. لیورمور سرمایه گذاران موفق و ناموفق را بهوسیله میزان تلاشی که برای سرمایه گذاری صرف میکردند، از هم جدا میکرد.
اصل چهارم: سرمایه گذارانی که اهداف کوتاهمدتی را در بورس دنبال میکنند، درنهایت سرمایه شان را از دست میدهند.
اصل پنجم: اطلاعات نهانی که از شرکت به بیرون درز پیدا میکند، نادیده بگیرید، تحلیل مستقل خودتان را انجام دهید. لیورمور درباره جایی که از آن اطلاعاتش را میگرفت بسیار محتاط بود و استفاده از منابع متعدد را توصیه میکرد.
اصل ششم: تغییر در استراتژیهای سرمایه گذاری خود را با توجه به شرایط در حال تکامل بازار با آغوش باز بپذیرید.
مارک البیون در کتاب خود تحت عنوان "ساختن زندگی و امرار معاش" دربارۀ یک مطالعۀ آشکار کننده از تاجرانی می نویسد که 2 مسیر کاملاً متفاوت پس از فراغت از تحصیل دانشگاهی طی کردند.
وی چنین می گوید: یک بررسی از فارغ التحصیلان دانشکده بازرگانی، سابقه 1500 نفر را از سال 1960 تا 1980 مورد مطالعه قرار داده است.
در آغاز فارغ التحصیلان به 2 گروه تقسیم شدند:
〰 الف: کسانی که گفته بودند می خواستند اول پول در بیاورند تا بعداً هر کار خواستند بکنند.
〰 ب: کسانی که ابتدا به دنبال علاقه واقعی خود بودند و اطمینان داشتند که پول عاقبت خود به دنبال آن می آید.
چه درصدی در هر گروه وجود داشت؟
از 1500 فارغ التحصیل در مطالعه موردنظر، کسانی که در گروه الف بودند 1245 نفر را تشکیل می دادند و گروه ب 255 نفر.
پس از 20 سال 101 نفر میلیونر در کل این 2 گروه به وجود آمده بود که یک نفر از گروه الف و 100 نفر از گروه ب بودند.
انتخاب با شخص شماست کدام راه مناسب تر است...
من همیشه مطمئن بودم روزی
ثروتمند خواهم شد
یادم نمی آید حتی یک لحظه هم
به این موضوع شک کرده باشم
وارن بافت چهارمین ثروتمند برتر جهان
برخی از ما هرگز زندگی نمیکنیم، بلکه همیشه در انتظار زندگی هستیم!
ما بجای اینکه همین امروز خوشحال باشیم، به امید یک آینده خوب و خوش نشستهایم و به همین خاطر امروزمان را از دست میدهیم...!
ما وقت بیشتر میخواهیم،
پول بیشتر میخواهیم،
شغل بهتر میخواهیم،
بازنشستگی میخواهیم،
مسافرت و تعطیلات میخواهیم
و امروز برای همین از دست خواهد رفت و ما به این مسئله اصلا توجهی نمیکنیم!
مهم نیست در آینده چه چیزی پیش میآید.
اگر امروز میتوانی غذا بخوری، از نور خورشید تابان لذت ببری و با دوستانت بگویی و بخندی، پس خدا را شکر کن و از امروزَت لذت ببر.
به خاطرات بد گذشته نگاه نکن و نگران آینده نباش.
تو فقط در این لحظه، از زنده بودن خود مطمئنی، پس این شانس بزرگ را از دست نده و قدر آن را بدان...
یاعلی
1- كمتر از درآمد خود خرج ميكنند.
2- به كيفيت فكر ميكنند.
3- حساب و كتاب مالي خود را با شرايط روز هماهنگ ميكنند.
4- به حقوق ثابت اكتفا نميكنند و به دنبال روشهاي جديد براي كسب درآمد بيشتر ميگردند.
5- صورتحسابهاي خود را با دقت كنترل ميكنند.
6- ريسكهاي احمقانه نميكنند.
7- قبول دارند كه همهچيز را درباره پول درآوردن نميدانند.
8- مسئوليت تصميمهاي مالي را گردن ديگران نمياندازند.
9- اجازه نميدهند پول، ارزشهايشان را بگيرد.
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا می زند
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود!
به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند!
کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود!
بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!!
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند.
در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!!
این داستان همان داستان زندگی انسان است.
خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار او نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!!
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند.
به خداوند روی می آوریم!!
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!!
برای موفقیت نیازی نیست
«آلبرت انیشتین» باشید!
کافی است «آلبرت انیشتین» را
استخدام کنید...
و به او پول خوبی دهید!
قصه ى تغيير،خودباورى،از كارتن خوابى تا هواپيما شخصى،از هروئين تا ابميوه فروشى
تاریخ ارسال پست: 8 / 8 / 1395 ساعت: 10:47 بعد از ظهر
گویند فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت وگفت هندوانه برای رضای خدا بمن بده فقیرم وچیزی ندارم .
هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد وهندوانه خراب وبدر د نخوری را به فقیر داد فقیر نگاهی به هندوانه کرد دید که خورده نمی شود ومقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد وگفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده . هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد وبه مرد فقیر داد
فقیر هردو هندوانه را روبه آسمان کرد وگفت خداوندا بندگانت را ببین این هندوانه خراب را بخاطر تو داده هست و این هندوانه خوب را بخاطر پول.
وای از این ریا.....
امروز یک چیز شگفت انگیز در زندگیم اتفاق افتاد. من یک معتقد به راز هستم و مدتیست که ازش استفاده می کنم.
یه دوست خیلی خوب بهم توصیه اش کرده. من هر روز به ویدیو راز گوش میدم و سعی می کنم اونو به طور کامل اجرا کنم
اخیرا به پول نیاز داشتم. بنابراین شروع کردم به تصور اینکه کیف پولم پر از پول نقد هست. از تعدادی عکس که مقدار زیادی پول رو نشون می داد پرینت گرفتم. روی "چک راز" اسمم را نوشتم که اظهار می داشت من به طورغیر منتظره مبلغ ده هزار روپیه در چهاردهم ژانویه به دست می آورم. من هیچ نظری نداشتم که چطور و از کجا اونو دریافت خواهم کرد.
نمی خواستم فکر کنم که "چگونه" به دستم خواهد رسید. فقط می دونستم که به طرفم خواهد اومد. هر بار اون پرینت هارو که روی میز کارم آویزون بودن و می دیدم؛ بیشتر و بیشتر احساس خوشحالی می کردم و برایمانم افزوده میشد
دیروز وقتی پدرم از اداره برگشت؛ گفت که یکی از سرمایه گذاری های مان تکامل یافته و ما از اون مبلغ ده هزار روپیه بدست خواهیم آورد. و دیروز چهاردهم ژانویه بود
اما برگه ای که برای مطالبه آن مقدار پول؛ ضروری بود؛ گم شده بود. مادرم اونو یه جایی گذاشته بود و قادر نبود به یاد بیاره که کجا گذاشته. هر دوی آنها ناراحت و عصبی بودن اما من هرگز از لحظه ای که اونو شنیدم از لبخند زدن باز نیستادم چون می دونستم که بدستش آوردم.
سپس چک رو به مادرم نشون دادم و همه چیز و بهش گفتم تا متقاعدش کنه که ما اون پولو بدست خواهیم آورد؛ اون در حال حاضر مال ماست. من بهش گفتم وقتی صبح روز بعد دوباره پیداش کردی؛ یه احساس مثبتی و در قلبت نگه دار و سعی کن تصور کنی که اون پول و داری؛ و در حال حاضر تو حسابمونه
امروز صبح، درست یک ساعت قبل، مادرم به من در دفترم زنگ زد و گفت که برگه رو پیدا کرده. اونهمون جایی پیداش کرد که ما دیشب دنبالش می گشتیم. اما دلیلی که باعث شد پیداش کنه اینه که اون امروز ذهن مثبتی داشت
بنابراین؛ کائنات به آرزویم تحقق بخشیدن و من امروز خیلی خیلی خوشحالم
کائنات بسیار سپاسگزارم.
راز سپاسگزارم و از تمام دوستانم که بمن کمک کردن که به راز ایمان داشته باشم سپاسگزارم
برای همه شما زندگی شادی رو آرزو می کنم
ثروتمندان اهل ریسک و خطرپذیرند
لکن فقرا به فکر حفظ وضع موجود هستند
ثروتمندان باتوکل برخدا
از قبل مشکلات را رفع می کنند
ولی فقرا فقط و فقط
از خدا کمک می خواهند