| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
مانند یک مورچه منطقی باشیم و بزرگ بیندیشیم
مورچه ها منطق فوق العاده ای دارند که می تواند برای استراتژیست ها الهام بخش باشد.
منطق مورچه ای دارای 4 قسمت است:
اولین بخش آن این است: «یک مورچه هرگز تسلیم نمی شود»
منطق خوبی است، اگر آنها به سمتی پیش بروند و شما سعی کنید متوقف شان کنید به دنبال راه دیگری می گردند . بالا می روند، پایین می روند، دور می زنند.
آنها به جستجوی خود برای یافتن راه دیگر ادامه می دهند.
چه منطق قدرتمندی؛ هرگز از جست و جوی راهی که تو را به مقصد مورد نظر می رساند دست نکش.
بخش دوم این است:
«مورچه ها کل تابستان را زمستانی می اندیشند»
این نگرش مهمی است.نمی توان اینقدر ساده لوح بود که گمان کرد تابستان برای همیشه ماندگار است . پس مورچه ها وسط تابستان در حال جمع آوری غذای زمستانشان هستند .
آینده نگری اصل مهمی است و باید در تابستان فکر طوفان را هم کرد . باید همچنان که از آفتاب و شن لذت می برید به فکر سنگ و صخره هم باشید.
سومین بخش از منطق مورچه این است:
«مورچه ها کل زمستان را مثبت می اندیشند»
این هم مهم است . در طول زمستان مورچه ها به خود یادآور می شوند که این دوران زیاد طول نمی کشد ؛ به زودی از اینجا بیرون خواهیم رفت . و در اولین روز گرم ، مورچه هابیرون می آیند . اگر دوباره سرد شد آنها برمی گردند زیر ، ولی باز در اولین روز گرم بیرون می آیند . آنها برای بیرون آمدن نمی توانند زیاد منتظر بمانند.
چهارمین و آخرین منطق مورچه ها: یک مورچه در تابستان چه قدر برای زمستان خود جمع می کند؟
«هر چه قدر که در توانش باشد»
چه منطق فوق العاده ای است این منطق که هر چه قدر در توانایی ات است.
یک بار دیگر با هم مرور کنیم:
1. هرگز تسلیم نشو
2. آینده را ببین (زمستانی بیاندیش)
3. مثبت بمان (تابستان را به خاطر بسپار)
4. همه تلاشت را بکن
آیا شما به اندازه یک مورچه منطقی هستید
مانند یک مورچه منطقی باشیم و مانند
مورچه بزرگ بیندیشیم!
کانال تلگرامی ما
https://telegram.me/joinchat/CpyMq0BT2QhELQqOq49UFg
روزی حضرت سلیمان مورچهای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل میشوی
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمیتوانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: تمام سعیام را میکنم
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در میآورد
تمام سعیمان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی است
مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه ها را به لانهاش ميبرد و انبار ميكرد تا در روزهاي سرد و سخت زمستان بيغذا نماند.
گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید،به مورچه گفت:حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟
مورچه گفت:بازي و خورد و خواب هم اندازهاي دارد. باید كمي هم به فكر فردا و فصل زمستان بود. مثل من كمي دانه انبار كن كه هنگام برف و باران و سردي هوا گرسنه نماني.
گنجشك گفت:هواي به اين خوبي را رها كنم و به فكر انبار كردن آذوقه باشم؟ امروز كه خوردني و نوشيدني هست، در فصل زمستان هم حتماً براي خوردن چيزي پيدا خواهم كرد.
روزها، هفتهها و ماهها پشتسر هم رفتند تا اينكه زمستان سرد از راه رسيد.
برف باريد و همهجا را سفيدپوش كرد. ديگر نه گياه و سبزهاي روي زمين ماند و نه ميوهاي روي شاخهي درختي پيدا شد. گنجشك كمي اينطرف رفت، كمي آنطرف رفت، اما چيزي براي خوردن پيدا نكرد. پروبالش در آن هواي سرد قدرت پرواز نداشت. نميدانست چهكار كند. ياد مورچه افتاد و با خودش گفت:بهتر است پيش دوستم بروم. شايد او كمكي به من كند و دانهاي به من بدهد كه بخورم و از گرسنگي نميرم.
با اين فكر گنجشك خودش را به در لانهي مورچه رساند و در زد و حال و روزش را براي مورچه تعريف كرد و گفت: "كمكم كن كه از گرسنگي دارم ميميرم."
مورچه گفت: يادت ميآيد كه در تابستان چندبار به تو گفتم به فكر اين روزها هم باش، اما تو گوش نكردي و ميبيني كه حالا به چه روزي افتادهاي. ببينم وقتي كه "جيكجيك مستونت بود، فكر زمستونت نبود؟"
مورچه وقتی دید گنجشك از بيخيالي خودش پشيمان شده، گفت: در هر صورت ما دوتا با هم دوستيم. من هم آنقدر آذوقه انبار كردهام كه بتوانم تو را هم ميهمان كنم..